مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

سی و پنجمین خواب

اجازه درد و دل هست؟


روزهایی غریبی ست.هر روز - و دقیقا هر روز - یکی از دوستانم به پیشم می آیند و هر یک برای چند ساعتی درد و دل می کنند و می روند.خودم را به عنوان شنونده خوب نمی شناسم،لابد آرامش کتاب فروشی و سوال هایی که من می پرسم این دلخوشی را ایجاد می کند.در حادترین مورد یکی که از باقی ناامیدتر بود می گفت که چند وقتی ست که جدی  به خودکشی فکر می کند و منم هیچگونه مخالفتی نکردم؛بعید می دانم جراتش را داشته باشد.با ذکر مورد موخر احتمالا تعدادشان به دو تا می رسد.یکی در جمعه گفت به سرش زده و دیگری در دوشنبه.یکی در سی و یک سالگی و دیگری در بیست و هفت سالگی.


وضعیت روحی خودم بد نیست؛کفر نعمت چرا؟خوب است.نه اینکه ضربه ای نباشد و شوکی؛بلکه بدین نتیجه رسیدم که زندگی - شاید در ایران این طور باشد - مدام پر است از ضربه ها و شوک ها و بزرگ کردن و زیر ذره بردن یکایک آنها نه مقدور است و نه معقول.بر سطح کره ماه هم میلیون ها سال است که سنگ های آسمانی می تـــِپند و سطحش سراسر شده جای حفره های گوناگون،ولی اصل کره همچنان پابرجاست،ما از ماه که کمتر نیستیم،هستیم؟


دانشگاه اولتیماتوم داده با شونصد ترم تحصیل و نصف این تعداد مشروطی،بار دیگر خبطی چون مشروطی محصولی جز اخراج ندارد،اخراج برابرست با خدمت و خدمت برابرست با بدبختی.فوق لیسانس و تحصیل در مقاطع بالاتر و تغییر رشته به گرایش های علوم انسانی هم رسما می مالد.


...


حرف های دیگری هم هست که گفتن شان لزومی ندارد.گاهی زخم هایی در جهان عینی چون خوره روان آدمی را فرسایش می دهند.گفتنم به دیگران نمی آید.احساس اینکه شنونده توانایی  درک ابعاد گفتنی ها را ندارد و جدی اش نمی گیرد سوهانی می شود بر روحم،ترجیح می دهم در خودم جمع شوم .احساس فرسایش می کنم


...


نبودنم را عذرخواهی می کنم.تصور کنید کسی شب، ساعت نه در حین لباس عوض کردن خوابش برد و صبح ساعت هشت و نیم به تاخیر راهی می شود.نه شامی و نه ناهاری.در این میان حتی چشمانم باز نبود،چه رسد به رسیدن به وبلاگستان.از این به بعد تصمیم دارم بلاگ ها را هر پنج روز یکبار آپ کنم.از دوستانی که جویای احوالات بودند در این دوران،سپاس بی قیاس

حال ما خوب است اگر بگذارند



نظرات 14 + ارسال نظر
پیانیست چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 01:23 http://baharakmv2.blogsky.com

خیلی متاسف شدم که این جوری انرژی جوانی دارد به هدر میرود. امیدوارم بتوانید به موقع خود را از دست دانشگاه راحت کنید. از محیط های اکادمیک متنفرم.

اتفاقا من حسابی دوستش دارم.منتها به شرطی که امتحانی در کار نباشد

فاطمه چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 09:17 http://30youngwoman.blogsky.com

سلام .. من اصلاً متنت رو هنوز نخونده ام فقط از دیدن حضور دوباره شما و از همه مهم تر عکس جدید که خیلی هم خاکی هستید در این عکس ذوق کردم اومدم اینجا ابراز ذوق کنم

آبجی ما مخلصیم.شرمنده می کنی به مولا !

NiiiiiZ چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 10:29 http://taktaazi.blogfa.com

الان تکلیف با دانشگاه چیه؟
باید برین چونه زنی؟

نه،هنوز کار بدان جا نکشیده و امیدوارم کارم به سر و کله زدن و پارس شنیدن نکشد

فاطمه چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 10:41 http://30youngwoman.blogsky.com

برادر جان ... به دوستات بگو در این شرایط اگر خودمون رو حفظ نکنیم، اگر از دست بریم، دیگه این مملکت هیچ امیدی براش باقی نمونه...

البته حق می دم شرایط به قدری سخت است که همه در فشارند ولی باز هم همیشه یه چیزای کوچیکی هست که آدم به آنها خوش باشد

تورو خدا بگید ما چی کار کنیم که شما شادتر باشید؟ جون خواهرت بگو

آبجی الان من از شما خوشحال تر،باور کن.از یلدا که یکبار من را دیده بپرس که روحیه ام بد نیست.ولی خب دوستانم در حال فرسایش پیدا کردن اند.من نمی توانم مثل باقی بزنم بر طبل بی خیالی.دیگر خودت که من را می شناسی،نا سلامتی چهار سال است.

شما همین که در وبلاگستان باشی و در کنار همسر خوشحال باشی - بی تعارف - بزرگترین کاری ست که می توانی برای من بکنی.مگر از دست من و شما برای همدیگر کاری غیر از این ساخته است؟

فاطمه چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 10:42 http://30youngwoman.blogsky.com

راستی اگر نیاز به فرد التماس کننده برای دانشگاه دارید ما از وجه ضعیفه مون استفاده کنیم بیایم
پروژه ای چیزی هرجوری هست بگو کمک کنیم این درس ها پاس بشوند

این خط دوم را بی خیال شوید،برای من یکی تعارف آمد نیامد دارد.باور کنید !

پیانیست چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 15:25 http://baharakmv2.blogsky.com

چقدر فاطمه خوبه...

خوب نبود که بعد از دو سال دوری من پیله نمی کردم که بیاید وبلاگ راه بیندازد.من دیگر عیار طرفمان را می دانیم.این یکی 24 عیار است

ریحانه چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 19:34 http://http://rizbozorg.blogfa.com/

وای خودکشی!
ببخشد آقا محمد این قسمته مطلبتونو نفهمیدم
(خودم را به عنوان شنونده خوب نمی شناسم،لابد آرامش کتاب فروشی و سوال هایی که من می پرسم این دلخوشی را ایجاد می کند) یه جواریی مثل اصطلاحات پزشکا میمونه که فقط خودشون مفهموش رو میدونند!
در ضمن تو عکستونم خیلی آسوده خاطر افتادین خوش به حالتون...

شما خودت تصور کن،اعصاب در حد انفجار خراب،بعد میروی به جایی که محیطی آرام دارد،نااهل رفت و آمد نمی کند و موسیقی ملایم هست،بعد یکی هم هست که از مشکلاتت می پرسد.همین کافی ست که بروی به این چنین جایی و سفره دل را باز کنی.من هم خودم پیش از اینکه مشغول به کار بشوم چنین می کردم.همین

خب البته اگر بگویم آزرده خاطرم که حرف مفت است،ولی همچین هم آسوده خاطر نیستم.خب می دانی،زده بودم به دل طبیعت و البته در این حالت پایم در چشمه آب خنک است و دارم به صدای باد گوش می دهم،(البته این قسمت را خودم حذف کردم از عکس) در چنین شرایطی هر کسی آسوده خاطر می شود،نمی شود؟

منیره چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 23:20

به به می بینم پسرکم حالش خوب است . چه شکرانه دهد مادر که سزاوار باشد این خوشی را ؟ حالا یه کم هم از مضّرات خود کشی بگویی بد نیستا پسر جان خدای ناکرده ناکار کند خودش را حالت بد می شود ها !!
خدا ی باری تعالی این اینترنت حرام را از ما نگیراد . انشالله ...

چند ترم مشروط شدی جان مادر ؟ به عکس پروفایلت نمی اید تنبلی ... راستی برای عکست مبارک ها ...

زیاد ترم مشروط شدم !

انصافا دانشجوی تنبلی نبودم اگر در جایم قرار می گرفتم ! ولی خب نشد که نشد.

عکس هم قابل دار نیست.دیگر گفتیم تغییری چیزی.دلمان پوکید

فاطمه پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 00:39 http://30youngwoman.blogsky.com

یعنی همه چیز به کنار این کامنت بهارک و پاسخ شما ما رو به عرش برد ...

در مورد خط دوم من کانلاً جدی گفتم... بگو اگر بتونیم دسته جمعی یه کاری می کنیم دیگه .. شما مکانیک هستی دیگه، نه؟

آبجی حالا که به عرش رفتی سری هم به فرش بزن و ما را کمک کن !

خب احتمالش هست که من برای ٫پروژه متنی برای ترجمه بگیرم !البته ترجمه متون علمی کار چندان سختی نیست.زیرا که غالبا زبانی ساده دارند.ولی خب در حجم زیاد مشکل ساز خواهند شد.ما در کمال ٫پررویی (البته بلا نسبت پرروها !) قصد داریم بخشی از این پروژه را به کمک دوستان انجام دهیم !

به هر حال هر دوست یک یا دو صفحه هم ترجمه کند کلی کار ما کم می شود.البته زحمت یک بازنویسی آخرش می ماند که آنرا ودم تقبل می کنم !

پیانیست پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 07:18 http://baharakmv2.blogsky.com

فهمیدم چرا از عکس من تو مازندنومه ایراد گرفتین.. چون عکس خودتون به این خوبی افتاده و مقایسه و اینا...
من اصلا دوست نداشتم عکسم رو عمومی کنم. ولی این دوستمون رفت از اون آقای 40 ساله بیش فعال خواست اگه از من عکس داره بده. اونم از این مراسم http://baharakmv2.blogsky.com/1390/02/28/post-42/ یه عکس داشت بهش داد. چون من تو حالت ژست نبودم و حواسم نبود، تازه به نظرم خیلی خوب افتاده بودم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ششصد تا لایک برای رفیقی به نام فاطمه...

این همه تعریف همه اش شونصد تا !بیشتر.

نه بابا،کلی پسردایی کوچکمان را بالا و پایین کردیم تا این عکس را گرفت،آخر سر هم به ضرب وزور بریدن به این جا رسیدن.

حالا که تصویر شما هم لو رفت خب بیایید یک عکس از خانواده دسته جمعی بگذارید کل خانواده را ببینیم.ما که تابلو شدیم،باقی چرا چنین نکنند؟

فانی پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 13:24 http://oldmidwife.persianblog.ir

در کامنت نمی گنجم خرچنگ.کاش انقدر شاد باشی که هیچ وقت منو درک نکنی.منو که درک کنی یعنی آشفته ترین آدم دنیایی.همین.

نیکادل جمعه 10 تیر 1390 ساعت 00:29 http://aftabsookhte.persianblog.ir

سلام بر بید مجنون
ای بردار جان واقعاْ نمی دانم چه عرض کنم. خودم در روزهای اخیر یک دوره از بدترین روزهای زندگی را پشت سر گذاشتم.از آن داستانها که بعدش جز تل خاکستری هیچ از آدم نمی ماند حالا هم که ققنوس وار برخاسته ام دوباره.
بگذریم که نقلش نگفتنی است.
.
اما برای ترجمه ۵ صفخه سهم بنده. هرچه زودتر زحمت بکشید ایمیل کنید زودتر تقدیم خواهم کرد. در ضمن یه نیمچه توانی هم در بازنویسی دارم که بسته به زمانی که ترجمه ها برای بازنویسی آماده خواهند بود می توانیم با هم هماهنگ کنیم. خلاصه ای محمدرضای آزاده ! آماده ایم آماده!
ما به پشتوانه این روابط مجازی یک تو دهنی حقیقی به دانشگاه شما می زنیم
ترجمه تعارف نبود هان. زود باش پسر.

ما مخلصیم آبجی به خدا !شرمنده می کنی.شرمنده.شرمنده.

وایستید اصلا من یک پست راجع به پروژه تخصصی بگویم و بعد هماهنگ می کنیم.آخر من یکبار این درس را برداشتم و قضایا داشتم.به وقتش خواهم نوشت

منیره جمعه 10 تیر 1390 ساعت 21:12 http://rishi.persianblog.ir/

بید !! مجنون !!! پست جدیدت رو نمی خونم !! چه معنی داره ؟؟ هزار ساله که سر نزدی !!

به جان خودم خواندم .به صفحات شما و پیانیست بیشتر از همه سر می زنم و عاقبت هم کلی کتک خوردم.تازه به نازنین هم سر زدم و کلی از عکس با ژدرش هم خوشم آمده و می خواهم در ژست بعد همان عکس را هم لینک کنم (البت با اجازه)

ولی خب مادر من ،نظر دادنم نمیاد.سیاه کاری می شود و چرت و پرت گویی و خودت هم ناراضی می شوی.بگذار یک چیز درست درمان بتوانم بنویسم بگذارم آنجا.ما کلا ارادت داریم بی اغراق.

منیره شنبه 11 تیر 1390 ساعت 11:03 http://rishi.persianblog.ir

جانت ساق پسر جان چرا قسم می خوری ؟؟ گمانم تایپت به گفتار درمانی نیاز دارد همه ی پ ها را ژ می نویسد .
از کی کتک خوردی ؟ کی جرات کرده پسر ما رو بزنه ؟؟ ای بابا مگه من چند وقت بدون لپ تاپ بودم ؟؟ رفتی تو کوچه ؟؟

واقعن همینطوره همیشه لازم نیست نظری داده بشه . و من یادم نمیاد ناراحت شده باشم. منم خواستم ببینم اصلن هستی تا ازت کمک بگیرم برای کتابا یا نه .. ترفند مادرانه بود . وگرنه خونده بودم پستت رو .

عکس هم که دیگه اختیار داری اجازه لازم نداره . ممنون از لطف و توجه ات .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد