مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

سی و ششمین خواب

در زمانی نه چندان دور که «خودروپیمایی» را به اشتباه «مسافرت» می خواندند؛سر و کار داشتن با مـــَبال های بین راهی،گرچه اکراه پذیر،ولی اجتناب ناپذیر بود.غالبا ً در این گونه موارد باید یکی را که بیش و کم مورد اعتماد «وسواســِین» و «بی خیالــِین» بود را به عنوان خبر چین به مبال هایی که در مساجد،پمپ بنزین ها،مسافرخانه ها، مکان های عمومی و... بودند می فرستادیم و چنانچه او تایید صلاحیت می کرد، کاروان وارد کارزار می شد .و اگر  او روی خوش نشان نمی داد باقی بقای ما بود و راست مسیر را می رفتیم تا شانس بعدی.


گاهی که اوضاع سخت می شد و به قول عوام تنگ می گرفت،چاره دیگری نبود جز اینکه در صف معززین وارد بشوی و منتظر نوبت بمانی.در آن سختی ها،دیدن آدم هایی که در کنار این حجم از بوی گند و کثافت خم به ابرو نمی آوردند و ککشان هم نمی گزید انصافا ً جای تعجب داشت؛و بدتر کسانی که در آن وانفسا ظرف های سفر را می شستند.راقم این بلاگ شخصا در خاطر دارد زنانی را  که مشغول ظرف شویی بودند  در دستشویی که حتی با استاندارد های کودکی اش مظهر نجاست بود.در آن هاگیر و واگیر این سوال ذهن آدم را رها نمی کرد:"واقعا اینها بویی از نظافت بردند؟"



حالا حکایت دوستانی که سر سوزن وجدانی داشتند و جذب بازار کار هستند شده که همچو آگاهان مبال شناس آن زمان می روند و خبر می دهند  "نیا نیا" که اینجا بدبویی می دهد و وجدان مِجدان تعطیل.


از سویی دیگر وضعیت کسانی که جذب چپوگاه شدند و کم نمی آورند جالب است.همان هایی که سر کلاس های دانشگاه با کاسه لیسی و یا تقلب و زد و بند و پارتی بازی و... گلیم خود را از آب بیرون کشیدند و حالا در چپوگری سخت مشغول هستند.با دیدن این دسته از عزیزان هم وطن که کسب روزی می کنند به سیاق آن دسته از پاکیزه هایی که در دستشویی ظرف می شستند میتوان پرسید:"واقعا اینها بویی از اخلاقیات بردند؟"


دیدن کند ذهن هایی که به سرعت به کسوت مدیریت در می آیند آدم را به فضاحت گویی می اندازد

نظرات 8 + ارسال نظر
پیانیست جمعه 10 تیر 1390 ساعت 02:27 http://baharakmv2.blogsky.com

من اگر قیافه این اماکن را ببینم تا چند ماه خوابش را میبینم. اوائل خود را میزدم به بی خیالی. ولی دیدم کابوس ها دست بردار نیستند.

در اطراف ما هم دقیقا کسانی جذب بازار کار و دلالی و پول پارو کردن شدند که همین اخلاقیات را داشتند. در صورتی که کسب در آمد و کار و زحمت برای داشتن پول بیشتر خیلی هم خوب است. منتها چون در مملکت ما معنویت بر مادیات ارجحیت دارد! این کسانی که وارد این بازار میشوند خود را گناهکارانی ناگزیر میپندارند و تا آخرش تخته گاز میروند.

گفتی معنویت و کردی کبابم.اما می دانید که راه معنویت از مادیت می گذرد؟و آن هم چه مادیتی!

بلندترین جمعه 10 تیر 1390 ساعت 17:17 http://www.bolandtarin.blogsky.com

مثالت واقعا درست و به جا بود

اما چیزی که هست دیگه کسی پیدا نمیشه که جزو بی خیالین باشه و جور مارو بکشه و بره سروگوشی آب بده

هرچی هست خودمونیم که باید تو گند و کثافت دست و پا بزنیم و تا تهش بریم تا بالاخره بفهمیم نه...اینجا جاش نیست

وای آبجی چرا حالا انقدر ناراحت هستی ؟

دلمان گرفت.من خودم میروم سر و گوشی آب می دهم!

فاطمه جمعه 10 تیر 1390 ساعت 22:34 http://30youngwoman.blogsky.com

برادر جان بالاخره زندگی خرح دارد و باید کسب رزق نمود. من یاد گرفتهامدر همین بازار بی اخلاق و بی وجدان کار کنم و متعهدانه هم کار کنم ولی خُب قید پیشرفت متناسب با شایستگی را هم زده ام

راسش این بساط در بخض خصوصی کمتر به چشم می خورد ولی در بحش دولتی حوزه زیر آب زنی و پاچه خاری و امثالهم پیش نیازهایی هستند که هرکس این واحد ها را پاس نکند در این بخش دولتی راهی و جایی ندارد

شما پنج غلط املایی داری می شوی پانزده !

...

خواهر به این توجه کنیم که مدیرت نادان چه بلایی بر سر کارمندان متعهد می آورد.در حالیکه هوشمندترین افراد را در کشورهای مترقی بر کرسی ریاست می نشانند،تکیه زدن بر و بچز نئاندرتال بر این کرسی ها چه بلایی بر سر من تو آورده و می آورد.

منیره شنبه 11 تیر 1390 ساعت 01:45 http://rishi.persianblog.ir

بید مجنون ! یکبار خودم خواندم این پست را یک بار هم بچه ها رو صدا زدم با هم خواندیم که یادشان نرود ما چه روزهای طلایی داشتیم در سفرهامان . خیلی خوب تصویر کردی بدترین خاطرات سفرهامان را. من همیشه می گفتم به جرم مسلمانی و بودن آب در این مکان ناپاک اما مطلوب از سر تا پا نجس می شویم .
و چه خوب این دو موضوع را به هم پیوند دادی ... خنده مان خشکید .. ممنان .
.
.
.
یک زحمتی برات داشتم در حد گشتن در کتاب فروشی ات دنبال چند عنوان کتاب و فرستادنش با پیک به ادرسی در تهران و گرفتن تمام کمال وجه ازصاحب آدرس تا مسافر م با دست پر از سوغات فرهنگی بیاید به جای شال و روسری و این جور چیزها ... اگر امکانش هست بگو ... اگر نه هم که جانت ساق ... تو که هیچ اهل تعارف نیستی هستی ؟
ساکن تهران بودی محمد رضا ؟؟

شما امر بفرما

بگذارید با ایمیل به نتیجه برسیم

آدرس ایمیل من هست:

fenap2010@yahoo.com

منتظر شما هستم

فاطمه شنبه 11 تیر 1390 ساعت 09:39 http://30youngwoman.blogsky.com

آقا شما یک غلط املایی داری نوزده شدی .. من همیشه تایپم ضعیفه ... می دانم ولی خوب حداقل پیش خودم شرمنده نیستم

راستی یادم رفت بگم ما همیشه به خودمون فشارمی آوردیم و آب و هیچ نوشیدنی دیگری نمی خوردیم تا به زیارت این مبال ها نائل نشویم

نوزده که شانزده بالاتر هست،نیست؟


بالاخره چند روز که در سفر باشی گذرت می افتد آبجی (البته انشالله نیفتد!)

مهسا شنبه 11 تیر 1390 ساعت 09:57

خیلی از کارمندان بخش دولتی که وجدان کاری داشتند به من می گفتن وارد این حیطه نشو ... اما خب از انجا که بنده دختر حرف گوش کنی نیستم با خودم می گفتم آدم اگه کارشو درست انجام بده دیگه چه مشکلی هست... چیکار داره به اون دسته کارمندایی که می یان تا فقط وقت رو بکشن ... اما حالا می بینم ای دل غافل... نمی شود که نمی شود یا می شود ولی با درد فراوان و اعصاب خوردی... البته خوشبختانه من تجربه اش نکردم آنهم به دلیل حیطه کاری متفاوت اما دارم از نزدیک می بینم که کار کردن با چنین کارمندانی که بویی از تعهد کاری نبرده اند چقدرررررررر سخت است... چقدر!

آره

خیلی سخت.خیلی سخت

درخت ابدی یکشنبه 12 تیر 1390 ساعت 04:39 http://eternaltree.persianblog.ir

مردمی که کم‌تر شعار می‌دن موفق‌ترن و زندگی باهاشون راحت‌تر. تو ترکیه زرداب می‌بینی تو توالت، اما بویی که نتونی واردش بشی من ندیدم. حالا اینو مقیسه کن با فرودگاه بین‌المللی ما. فرقی با بین راه خودمون نداره.

استادیوم آزادی را فکرش را بکن.در مسابقه های بین المللی

وای

الهه(خدابانو) دوشنبه 13 تیر 1390 ساعت 11:10 http://7asemaneabi.blogfa.com/

تاسفانه نه خبری از وجدان هسا نه اخلاق و نه خلاقیت...تقریبا همه تبدیل شدند به ماشین..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد