مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

چهل و یکمین خواب

اوقات ســـَر یا ته حالی،آب پاش زرد رنگ را بر می دارم و میروم سر وقت گلهای جلوی کتاب فروشی به نیت آب دادن.در تابش مستقیم خورشید محدودیت دارم تا مبادا آفتاب ِ سوزان برگ ها را نابود کند.ولی دم غروب و صبح و شب آب پاشی از یاد نمی رود.گاهی حین آبیـــدن، سیگاری هم به توک می گیرم.هم فکرم متمرکز می شود و هم دلم کمی آرام.


اما با موج گرمایی که اتفاق افتاد تعدادی از گلها از بین رفتند.برگ هاشان سریع خشک شد و شاخه ها باریک تر و نحیف تر و برخی کاملا چوب شدند.یکی از گل ها که در گلدانی کوچک بود خوب مقاومت می کرد.هر روز که پیش می رفت تعدادی از برگ هایش خشک می شد اما اصل شاخه ها سر جایش بودند.تا اینکه کم کم طراوتش را از دست داد.دیروز برگ هایش را می چیدم و شاخه های نازک اش را می شکستم تا نیمه جانش حرام جان بخشیدن به بی جان ها نشود.امروز که رفتم تمام کرده بود.خبری از سبزی نبود که بماند،باقی ساقه هایش نیز چوب شده بود.


دیدن گیاه کوچک نیمه جان من را یاد خودم می اندازد که چطور در جامعه بی حال و بی رمق جانم کشیده می شود.دستم به هیچ کاری نمی رود و چشمانم برای مدتهای مدید خیره به در و دیوار.خواندنم یک هفته ای ست که نیامده و تنم انگار خسته ِ خسته ست.باد گرمی که حرارت را به شاخه های گیاه می رساند بی شباهت به یاسی فراگیری که بر اندام من دمیده می شود و تا مغز استخوانم می رود نیست.قصه همچنان همان است.به مسائل خودم باید قضایای دوستان همه درگیر و دار مشکلات خودشان را هم اضافه کنم. و من که خوش ندارم زبان به درد و دلی باز کنم به اینجا پناه می آورم.گاهی احساس می کنم قلبم کمی تیر می کشد و دستم به همان سرعت عرق می کند.منشا دقیق استرس کجاست؟نمی دانم.شاید می دانم وخودم را به نفهمی زدم.وضعیت خوبی نیست.از دسته افرادی هستم که درد و دل در جهان عینی بیشتر رنجورده ام می کند تا سبک.اگر اینجا نق می زنم فقط محض خالی شدن است.برای استیلا به این شرایط دنبال راه حلم.گویا ولی جدی جدی بد وضعی شده.همه نالانند و سرخوردگی تا عمق وجود همه مان رفته.در این گیر و دار به این فکر می کنم که در آینده نگاه می کنیم که ببینم خوش خوشانمان بود و یا ایام سیاهی بود که گذشت.زمان مشخص می کند.


...


پ.ن.1:کم امدنمان را بدین جهت ببینید.

پ.ن.2:می خواهم "مرگ قسطی" از سلین را بخوانم.فکر کنم با شرایطم هم خوانی داشته باشد.باشد که فتح بابی باشد برای از نو خواندن

نظرات 19 + ارسال نظر
بلندترین شنبه 25 تیر 1390 ساعت 19:45 http://www.bolandtarin.blogsky.com

اونوقتا که من می گفتم بختک
بهم می خندیدی
ولی الان من یکی نالان نیستم
عصبانی ام
اون هم از دست تو
نیگا:

کی من بهت خندیدم؟





هان؟



هان؟بگو؟

پیانیست یکشنبه 26 تیر 1390 ساعت 00:30 http://baharakmv2.blogsky.com

استرس از احساس عدم امنیت است. شما احساس عدم امنیت دارید؟ نمیدانم چه بگویم. متاسفم.

نه ندارم.کلا همه چیز خوب و خوش و خرم است و من کمی تا قسمتی حالم گرفته است.همین.امنیت هم که ببیتی فت و فراوون!

پیاده یکشنبه 26 تیر 1390 ساعت 23:26 http://piade87.blogfa.com

به قول دوستیُ وبلاگ خودمان است دلمان می خواهد توش غر بزنیم!

چطوری می شود نالان نبود؟!

واقعا چطوری میشود؟

منیره دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 02:26 http://rishi.persianblog.ir

خب دلمان به پسر جان مان خوش بود که شکر باری تعالی به قافله رساند خودش را . تو هم غر بزن جان مادر .
ببینم تحمل غر شنیدن هم داری ؟ حتمن ؟ ناراحت نمی شوی ؟
بابا تو به این جوانی به این رشیدی به این ابرو کمانی چرا سیگار می کشی پسر ؟ رابطه ی این کتاب لعنتی و قلم لعنتی و سیگار لعنتی چیست ؟ کم دود و زهر به جانتان می ریزند ؟ چنان هم از آب دادن گل و به توک گرفتن سیگار می نویسی والا من ٍ متنفر از دود و بوی سیگار هم هوس می کنم یک آب پاشی بگیرم تا سر فروشگاه بدوم سیگاری بخرم و برگردم و آبپاش را پر از اب کنم و ... می دانم الان دیگه خیلی از خانوما هم سیگار می کشند و من از قافله عقبم. خدا رو شکر همه مون عقبیم تو خونه . خوبه گرونم هست لعنتی !

اتفاقا گران نیست اصلا.خوباش نخی دویست تومان.وبرای منی که هر چند وقت یکبار می کشم بسیار ارزان می افتد.مخدر است دیگر.کارمان به جاهای سخت تر نکشد

پیانیست دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 09:21 http://baharakmv2.blogsky.com

با منیره موافقم. ولی هر کی یه چی دوس داره. چه کنیم دیگه.

رای من به مامان منیره نزدیک تر است

پیانیست دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 09:22 http://baharakmv2.blogsky.com

به نظر جمع، چرا فانی اون همه مطلب خوشگل رو دود کرد رفت؟ من که خیلی بهم برخورد.

واقعا چرا؟

فاطمه دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 12:50 http://30youngwoman.blogsky.com

سلام. من همه چیز رو درک می کنم اما در مورد سیگار با منیره موافقم. کم آسیب های روحی و روانی و جسمی (ناشی از مشکلات روحی) دارید از جامعه دریافت می کنید که دست به خودزنی هم می زنید؟

شما چرا؟ اراده قوی کنید. سیگار رو بیخیال شید. البته خواهشماً قلیون رو جایگزین نکیند که فاجعه چندین برابر است

از قلیان که بیزارم بی کم و کاست.حالا یک توکی زدیم خواهر.سخت می گیری ها!

الهه(خدابانو) دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 13:22 http://7asemaneabi.blogfa.com/

نه این اسمش غر زدن نیست!!! منم منشا همه استرسامو میدونم ولی نمیدونم چه طوری از خودم دور کنم...غرق شدن در هنر و روزمرگی و مطالعه و یوگا و از این حرفا هم کاری را پیش نمیبره...خب مشخصه که یه نیرویی از بیرون ...از جامعه داره این استرس رو بهم تحمیل میکنه...نگاه کردن به این امواج منفی در جامعه حتی اگه نخوای تحلیل کنی و راجع بهشون فکر نکنی بازم استرس زا هستند.

ولی به یه چیز معتقدم که طرز نگاه خیلی مهمه... و این شده شیوه من تا کمتر اذیت بشم.

خب طرز نگاه من به گونه ای ست که این مشکلات می خوردند توی چشمم.وبدبختی اینکه من این سبک نگاه کردن را دوست دارم

الهه(خدابانو) دوشنبه 27 تیر 1390 ساعت 13:24

چرا همه عصبانی اند؟؟ من به همشون حق میدم

منم حق می دهم

مهسا سه‌شنبه 28 تیر 1390 ساعت 10:29

در هنگام چنین حالاتی من به معنای واقعی گیج شده و نمیدانم همدردی کنم, غر بزنم, دلداری بدم... گییییج می شویییییییم.

من خودم جای تمامی دوستان وظیفه گیج شدن را بر عهده می گیرم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 تیر 1390 ساعت 14:42

http://www.roozeshadi.com/%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AC-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D8%A8%DA%A9-%D8%B4%D8%B1%DA%A9/

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 تیر 1390 ساعت 14:44

http://www.roozeshadi.com/wp-content/uploads/2009/07/shotor.jpg

ایمان سه‌شنبه 28 تیر 1390 ساعت 15:35 http://istgaah.bloghaa.com

انقدر ترس از آینده در وجودمون رسوخ کرده که دست و پاهامون روز به روز شل تر میشه...
متأسفانه به نظر من زندگی و سطح شادی در ایران برای عموم جامعه و مخصوصا طبقه ی متوسط به پایین سیر نزولی با شیب بسیار تند رو داره و همین هم باعث میشه هر کس در هر لحظه دنبال رها شدن از وضع موجود به امید آینده ی بهتر باشه اما وقتی از وضعش رها میشه وارد وضع بدتری میشه که معترف میشه وضع قبلی بهتر بوده...و این اتفاق مدام خ میده .

تو خود می دانی من چه می گویم.

الهه(خدابانو) سه‌شنبه 28 تیر 1390 ساعت 23:10

شما کتابفروشی دارید؟؟ خوش بحالتون!!! همیشه ارزو داشتم یا کتابفروش شوم یا گل فروش!! هر دو روح را تغذیه میکنند.

نه!دوستم کتاب فروشی دارد و من هم در کنار او هستم !

انصافا یک یاز بهترین شغل های دنیاست.به تعبیری تفریح است تا کار

مهدی پژوم چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 02:53 http://mahdipejom.blogsky.com

سلام نازنین رفیق...
نبودن و نیامدن ام را ببخشای...
دلیل اش را بخواه ام بگوی ام طولانی می شود و شاید مشکل هم باش اد توضیح گفتن اش.
ارادت ام را اما شبهه ای نیست. خاطر مبارک آسوده...

مهدی جان تو عزیز دل مایی.من هم به یادت هستم.و می دانم که این روزها کمی در سختی به سر می بری

فاطمه چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 13:43 http://30youngwoman.blogsky.com

خوب اشکل نداره .. این دفعه رو بخشیدیم ... خلاصهمی خوام بگم روشنفکر نما نشی .. حیفی ... به قول اقای شفیعی کدکنی، رونفکر "نمی خواهم" نباش، روشنفکر "چه می خواهم" باش

این ربطی به سیگار نداشت .. همین جوری به ذهنم اومد، من هم نوشتم

مهدی پژوم پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 03:42 http://mahdipejom.blogfa.com

سلام دوباره ام را بشنو رفیق ام...
امشب با ولعی تمام نشست ام و همه پست های ات را خواندم و صفایی بود. حس می کردم عقب مانده ام از خواندن نوشته های خوب ات...
فضای نو و کار تازه ات مبارک رفیق. خوب کاری ست و شاید این روزها و در این آشفته بازار بشود گفت بهترین کار و کسب...
موج یاس و گرما می گذرد. می دان ام. سبزی به راه است. یقین کن...

نوشینه پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 11:54 http://nargess777.blogfa.com

همه همین طوری هستیم باور می کنی که یک خط هم نمی توانم بنویسم ؟

الی دوشنبه 3 مرداد 1390 ساعت 18:14 http://elidiary.persianblog.ir/

سلام
مترجم دردها شدنت مبارک !
نمی دونم خشونت قبلا هم اینقدر زیاد بوده تو جامعه یا اینکه نه الانها خبرش زودتر و بیشتر می پیچه ؟! متاسفم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد