مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

چهل و سومین خواب

از خودم بگویم و اینکه چرا نیستم؟


بعد از شش ترم مشروط شدن و معدلی در سطح فاضلاب،گروه آموزشی پایش را کرده بود توی یک کفش که اخراجم کنند.خودم احساس می کنم درکم از مهندسی و اساسا فلسفه و تاریخ آن بد نیست؛ولی مهم اولیای دانشگاهی بودند و هستند که چنین نظری نداشتند و انتقام دانشگاه نرفتن و جزوه درسی نخواندند و استاد را نشناختند و خوب ننوشتند،شد این که حالا هست.فعلا این ترم بعد از یک ماه استرس استاد نمره ام را داد و طبق محاسبات اگر می افتادم معدلم پایین تر از دوازده می شد و این برابر بود با اخراج،که دیشب دیدم که افتادم.منتها چون بار سومم بود (!) در معدلم تاثیری نداشت به خیر گذشت !


...


از کارم هم که گفتم،در کتابفروشی دوستم هستم و سخت این شغل را دوست دارم.حقوق اش براستی مصداق عینی آب باریکه ست و همین که با بـــَربـــَر ها کمتر رو در رو هستم من را بس.چند وقت اخیر را به سرم زده که شغل دیگری در کنار کار فعلی داشته باشم تا کم کم گلیم خودم را از آب بیرون بکشم.غرفه ای اجاره کردم و برای صرفه جویی در هزینه هایش خودم مشغول ساختش هستم که قصه ای دراز دارد،ولی امید دارم که بگیرد و آب باریکه دیگری نیز همان باشد.مشغول طرح ریزی هستم تا هر چه بیشتر خودم را از متن جامعه به کناری بکشم و تا این حد رفتار های اُزگلستانی توی ذوقم نزند و عملی شدن همین انرژی می گیرد.باور کنید یا نکنید چند وقت اخیر را به محض اینکه از زاویه نود درجه به صد و هشتاد درجه تغییر راستا دادم ،رفتم به دیدن خواب هفت پادشاه.نبودنم محض پیشآمد مشکلاتی بزرگ نیست.حربه ای ست و تلاشی جهت ساختن - اگر در کار باشد - آینده ای.


همین.


...


مامان منیر ما ارادت داریم.مخلص،مفلس،چاکر،نوکر،نوچه و...بی کم و کاست.


پ.ن:این را به تازگی پیدا کردم.تجدید خاطره ای شد.[کلیک]،اگر این لینک اجرا نشد این یکی.[کلیک]

پ.ن.2:کامنتهای پست قبلی پاسخ ندارد،در عوض این یکی را جواب می دهم !

نظرات 19 + ارسال نظر
فاطمه پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 09:20 http://30youngwoman.blogsky.com

اول از همه بگویم که خدا رو شکر سالمی
...
خوب من نفهمیدم چه جوری به خیر گذشت ولی برادر من هنوز هم پای خرفم هستم .. اگر به نحوی می شود قائله این دانشگاه را خاتمه داد ما در خدمت هستیم ....
راستی تاحالا به این فکر کردی که ولش کنی؟ به نظر می رسد تو که مهندس بشو نیستی (یعنی به عنوان اینده کاری) یا اینکه تغییر رشته بدی به رشته های علوم انسانی؟

البته من همینجوری بیرون گود نشسته ام می گویم لنگش کن از سر شکم سیری گفتم ولی برام سوال ایجاد شد واقعاً

آبجی من هم بر روی اینکه شما بر روی حرفت هستی حساب می کنم !

...

راستش زیاد به سرم تغییر رشته یا انصراف نزد،جز از همان ترم اول تا ترم دوازده.به چند دلیل انصراف ندادم

1)برای شرکت در فوق رشته ی ِ دیگری
2)عرف جامعه که سنبه ای پر زور دارد
3)بابام.چون برادرم هم از همین رشته وهمین دانشگاه ترم 7 انصراف داده بود!

مهرگان پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 09:21 http://cherche.blogfa.com

سلام ای بید تغییر هویت داده!
این دیگه چه قالبیه نهاده ای بر این وبلاگ؟! دو ساعت داشتم دنبال کامنت دونیش میگشتم!
البته واضح و مبرهن است که افتادن و مشروطی نمک دوران دانشجویی اند . اما خداییش 6 ترررررم؟!!!! دیگه رسما گل کاشتی برادر!
امیدوارم این دو تا آب باریکه دست به دست هم بدهند و رودخانه ای به زودی زود جاری شود....

خواهر چشم بر هم بزنی می بینی شش ترم مشروط شدی،به جان خودم.من هم تا وقتی که خودم شش ترم مشروط نشدم باورم نشد !

حالا اگر چشمه زلالی هم بشود من راضیم

الهه(خدابانو) پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 10:43 http://7asemaneabi.blogfa.com/

ببخشید اینو میگم ولی شاید خیلی بی برنامه داری دنبال اهدافت میری.
شاید همین کار دوم خیلی سودمند باشه شاید هم یه پسرفت.. ولی اصلا دانشگاه را رها نکن.
امیدوارم هر چه زودتر همه چی سر و سامان بگیرد.

رها نخواهمش کرد.یازده واحد بیشتر نمانده که امیدوارم سریع تر شرش کنده شود

ریحانه پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 16:42 http://http://rizbozorg.blogfa.com/

اوه مای گاد! شش ترم؟! آخه پسر تو چرا درس نمی خونی؟ البته این جمله رو معمولا پدر و مادرها به بچه ها میگن،دیدیم اینجا جاش خالیه...

ولی بازم این آب باریکه ای که داری از قطره چکون بهتره...

پاینده باشید.

مرسی.شش ترم که چیزی نیست.برای تعهد دادن که رفتم یکی را دیدم که ترم ۲۴ بود!

منیره پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 22:59 http://rishi.persianblog.ir

پسرجان نه به آن مقاومتت برای اینکه من به تو بگم پسرم ، نه به این ناگهان خطابت : مامان منیر !
خب حالا که باصدای بلند مهربانت صدا زدی ،،چه بگوید این مادر از این همه تنبلی ؟
والا ما هم رشته تحصیلیمان را دوست نداشتیم هیچی متنفر هم بودیم تازه دور از جان شما ناپرهیزی نموده نامزد هم شدیم. چشم به دهان نامزد دوختیم که بگوید ولش کن بابا بیا بریم خونه مون بعد برو رشته مورد علاقه ات رو بخون که دیدیم هیبت مامان جان خودمان جرات نامزد جان مان را ستانده و بعد ها فهمیدیم مامان جان حسابی زهر چشم گرفته . دست شان درد نکند وگرنه کی میخواست دوباره کنکور بده . اما جان خودم بیشتر از یک ترم مشروط نشدم .
بابا تو دیگه کی هستی ؟ پسر جان بیا همین جا در این وبلاگ مقدس قول بده این ترم آخری جبران کنی . وگرنه باید بری سربازی کچل کنی ها !!! گفته باشم .
بخونه دیگه بچه !!

خب همین دیگر.وجود همسر سبب ادامه تحصیل شده،من که تنها هستم انگیزه ای ندارم ! می بینید چقدر منطقی و زیبا مسئله قابل توجیه شدن است!

نجیبه محبی پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 23:18

غرفه چی ؟

کودک و نوجوان

بلندترین جمعه 7 مرداد 1390 ساعت 00:27 http://www.bolandtarin.blogsky.com

پاراگراف اولت خوراک خنده بود
به خصوص خط دومش...

ولی خوش به حالت اون گوشه موشه ها جا واسه من نیست؟ بابا چایی براتون میارم فقط منم بیارید تو حاشیه...

راستی بچه می ترسونی؟؟؟
بیا جواب بده ببینم

خواهر ماه رمضان چه جای چایی!
شما که خودت در مسنجر کم پیدایی،سری به فقیر فقرا بزن

مهسا جمعه 7 مرداد 1390 ساعت 01:10

درس بخوووون!!! (الان توو دلت گفتی به تو چه که نمی خونم)... خب نکنید این کار رو یا از اول نرید دانشگاه یا وقتی رفتید درس بخونید دیگه... ای خدااااااااا... دانشگاههای ما هر چقدر بد باشن و جو شون اعصاب خورد کن وقتی رفتی باید درس بخونی دیگه... (چرا از شما تصور درس خونیه فراوان داشتم...؟؟؟)
یکی از دوستان قدیم بنده رفت دانشگاه که بشه مهندس هی افتاد.. هی درس پاس نکرد... هی نرفت کلاس تا اخراج شد (دور از جون شما)... بعد دوباره کنکور داد (عاشق علوم سیاسی بود) الان دانشگاه تهران میخونه... خواستن توانستنه... بخون واسه فوق.
ببخشید من اصلا اسم درس میشه باید نصیحت کنمو حرف بزنم... شرمنده...

خب به همین راحتی نیست دیگر ! من اگر علاقه نداشته باشم نمی توانم بخوانم.جانم در می رود.بی اغراق.تا همین جایش هم زجر کشیدم

نادی جمعه 7 مرداد 1390 ساعت 11:39 http://ashkemah.blogsky.com

تو شش ترمه داری مشروط میشی؟ این دانشگاه شما عجب صبری داره.

حالا تو که کلا نه سر کلاس میری نه جزوه ای داری نه با استاد حساب کتابی داری، خب چه اصراری داری که اونجا بمونی. خودت محترمانه انصراف بده.

البته صلاح مملکت خویش خسروان دانند

شما گفتید مملکت ،من رفتم جایی به جای "ملک "گفتم مملکت سوتی شد.الان ضایع شدن من را چه کسی پاسخ دهاد !

نادی جمعه 7 مرداد 1390 ساعت 11:58 http://ashkemah.blogsky.com

البته چیزی که تجربه خودم بود اینه که لازمه یه وقتایی محیطمون را تغییر بدیم. منم وقتی دانشگاه قبول شدم مشکلات زیادی با اون دانشگاه داشتم. از همکلاسیام و استاد بگیر تا مسوولین و فضا. هر ترم یه درس می افتادم. در همین حد. اما بهش عادت کرده بودم. خانوادم متوجه شدن و دنبال کارای انتقالیم را گرفتن. اما خودم به یه حالت بی تفاوتی رسیده بودم. بعد دو سال رفتم یه جای دیگه مهمان شدم. و بعدش هم دنبال انتقالی. می تونم بگم تغییر دانشگاهم یکی از تحولات بزرگ زندگیم بود. تخته گاز رفتم . با واحدهای زیاد تا بتونم 8 ترم تمومش کنم . خیلی تلاش کردم که در فرصت باقی مانده معدلم را بالای 14 برسونم

موافقم.

منیره جمعه 7 مرداد 1390 ساعت 21:32 http://rishi.persianblog.ir

پاراگراف اول اونقدر تکان دهنده بود که یادم رفت از بقیه تعریف کنم . ماشالا پسر ! پس به جز میز تحریر و میز لپتاپ ، غرفه هم می سازی ؟ چقدر بچه های ما کار چوب کردند وقتی شمال بودیم . تمام لباسهای مهمانیمان گرد چوب بود . از دست این پدر و پسر! ولی نتیجه کار باورنکردنی بود . راه پله ی چوبی کنار پذیرایی که به اطاقک زیر شیروونی راه داشته باشه و زیرش هم کمد و کشو و کتابخونه باشه فک کن چقدر کار می بره ؟ یکی از کارای کوچولوی چوبیشون بود.
غرفه ات پر برکت و نازت کمتر باد پسر جانم !

فاطمه جمعه 7 مرداد 1390 ساعت 23:38 http://30youngwoman.blogsky.com

راستی من دوباره اومدم یکسری آمار بدم

من 2 ترم پشت سر هم و 1 ترم هم در اواخر مشروط شدم .. تعداد واحدهای افتاده من در حد یک کاردانی بود، (حدود 100 واحد) در ضمن معدل لیسانسم هم 76/12 بود .. مهندسی شیمی هم خوندم، تازه اون هم وسط یه عالمه بچه خرخون دانشگاه تهرانی من خیلی استوار راه خودم رو ادامه دادم و جزو آخرین نفراتی بودم که از ورودی ما فارغ التحصیل شد و بعد با چشم باز تغییر رشته به MBA دادم


حالا این همه رو داشته باش که من یکسال با رتبه عالی به عشق مهندسی شیمی دانشگاه تهران پشت کنکور مونده بودم
خلاصه اینکه اصلاً نگران نباش .. من کاملاً تو رو درک می کنم ولی بهترین بخشی از بهترین خاطرات زندگیم مربوط به خوشگذرانی های دوران دانشگاه بود

الان خیلی راضیم که درس نخوندم و وقتم رو تلف نکردم

خوب کاری می کنی هوای پدرت رو داری

الان اقا کاوه باید قدر شما را بداند.یعنی خواهر اعتبارت پیش من دو چندان.به جان خودم.حال کردم حالی اساسی.میگم چقد آشنا می زنی !

پیانیست شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 14:59 http://baharakmv2.blogsky.com

هیچی دیدم همه دارن نصیحتتون میکنن گفتم عقب نمونم.
هرکاری دلتون میخواد بکنین. تحصیل کار بزرگیه و خیلی بدبختی داره. من که اگر روم بنزین بریزن و آتیشم هم بزنن دیگه دنبالش نمیرم. همون فیزیک خوندنم واسه 7 جدم بس بود.

قربان آدم چیز فهم.البته کار چندان بزرگی هم نیست،ولی در میان این جماعت و این دانشگاه انصافا سخت است

مهدی پژوم سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 14:57 http://mahdipejom.blogsky.com

سلام عزیز دل...
رمضان ات مبارک...
دعاگوی ما باش در این روزها و شب ها نازنین...

مرسی مهدی جان.البته گمان می کنم روی دیوار خوبی یادگاری ننوشتی...

ارادت دارم رفیق شفیق

قدیسه مست چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 14:39

بید مجنون!!!!!!!
مترجم دردها شدی؟
رفیق...دمت گرم
این دردهای ما رو هم یه ترجمه ای بکن
من که نمی فهمم چه مرگشونه اصلا زبونشونو حالیم نمی شه
شاید ترجمه شدن کمی قابل درک و رفع بشن...

+۶ ترم مشروطی
کاری نداره سعی کن احساس خودتو بهشون تزریق کنی شاید نظرشون تغیییر نمود...

خوش به حالت یه آب باریکه ای داری
من که حسابی به مجانی کار کردن عادت فرمودم
به امید هر چه آباد شدن غرفه تون رفیق...
برات آرزو میکنم این آب باریکه اقیانوس بشه واست
(شنا کردن بلدی ؟)

مرسی.البته من نه ترم مشروطی هم دیدم!

منیره پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 16:58 http://rishi.persianblog.ir

محمد رضا وی گٍتس ؟ آلــٍس اوکی ؟

دود سیگارتیم،دود کن هوا شیم !

...

این را یکی از بچه های دانشگاه محض خود شیرینی می گفت.هستم بابا.جای دوری نرفتم

فاطمه پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 22:41 http://30youngwoman.blogsky.com

منیره جونی معمولاً بی خبری نشانه خوش خبریه ولی این آقا هم یه خبری از خودش بده خیلی خوب میشه

آبجی خودت هم توجه کرده باشی چندان حضور نداری ها.زیر آب ما می زنی

منیره یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 00:23 http://rishi.persianblog.ir

خوشم میاد همیشه از اون زاویه ای میخونی که دوس داری . من میگم نامزد کردیم من مشروط شدم تو میگی همسر باعث ادامه تحصیل شد . پسرم زن میخوای بگو عاشق شدم خیال ما رو راحت کن
در ضمن فاطمه جان دیگه خیال ما راحته حالش خوبه داره پولاشو جمع میکنه به سلامتی سبز بشه

یعنی من الان آرزوی همسر کردم؟

کی کردم خودم خبر دار نشدم؟!

من یه گپی با آقا صادق بزنم ببینم واقعا ایشان در مشروطی شما تاثیر داشتند یا اینکه خود مستعد بودید !

نیکادل یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 00:38

الهی که موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد