مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

چهل و چهارمین خواب




http://s1.picofile.com/file/7108946662/sleeping_babies.jpg



البته قبول دارم که کار کائنات لنگ تنها یک نفر نیست و با این همه ماشین جوجه کشی،کار ابنا بشر لنگ یکی نمی ماند که هیچ،یکی یکی هم اگر وارد گود نشوند زندگی جمعی بهتر هم می شود؛اما باید اعتراف بکنم که در مقام یک انسان بدم نمی آید که گوشه ای از کار را هم من بگیرم و در چرخه جوجه کشی من هم نقشی ایفا کنم !.آن هم نه به خاطر حس پدرانگی ای - آن چنان که جلال آل احمد در کتاب «سنگی بر گوری» نوشته -  که ممکن است به صورت بالقوه بماند و سبب آزردگی بشود،نه.بلکه بیشتر بدین دلیل که دیدن یک بچه کوچک و ادا و اطوارها و سرزندگی هایش بد جوری قند در دل آب می کند.



تصور کودکی که بین یک تا شش،هفت سال سن دارد و نوع صداها و سوالها و کارهایی که می کند می تواندانگیزه خوبی برای زندگی باشد و همین اش است که من را به شدت قلقلک می دهد.هر چند که با تجربه تر ها از دنگ و فنگ فراوان اش زیاد می نالند، اما بعید می رسد که خودشان هم زیاد از وضعی چنین ناراضی باشند،وگرنه هیچ وقت یک بچه بدل به دو یا چند تا نمی شد و بچه سازی بر روی عدد یک متوقف می ماند.خلاصه آن که داشتن یک بچه کوچک را بدم نمی اید.


در عوض داشتن و حتی رو در رو بودن با یک نوجوان من را به راستی به هراس می اندازد.در مورد پسر ها تخس بازی و بوی تند عرق شان زننده است و در مورد دختر ها خیال پردازی و غرق در عوالم بودن و احساسات به جوش آمده کلافه کننده.در کتاب فروشی ایام خوشی ست زمان هایی که خواهر زاده شش ساله دوستم می آید و چند ساعتی پیش ماست.سر به سر گذاشتن و بازی کردن و به فکر انداختن اش تفریح رایگان با ارزشی ست.در عوض آمدن پسران نوجوان با صدای بلند و بوی تند عرق در گرمای چهل درجه و یا دخترانی که فله ای جیغ و داد می کنند و همه با هم حرف می زنند ترسناک است.تصور اینکه یکی از همین ها را داشته باشم و بخواهم با او به تفاهم برسم را نمی توانم بکنم.دوران نوجوانی دوران مزخرفی ست.خودم از دوران نوجوانی خودم به غایت بیزارم.چند سال وقت لازم است تا آدمی از وضعیت شبه نئاندرتالی پا در دروازه های تمدن بگذارد.


چند سال به من زمان بدهید تا فکرم را بکنم ببینم چند سال ور رفتن با طفل چند ماهه تا چند ساله که از خون خودم است ارزش رو در رو با یک نوجوان را دارد یا نه،کمی وقت بدهید...فقط چند سالی !

نظرات 27 + ارسال نظر
ایمان جمعه 14 مرداد 1390 ساعت 01:09 http://istgaah.bloghaa.com

حوصله ی زیادی داری:)

تو فعلا مادرش رو پیدا کن .
من یکی که حداقل کارهای عقب مانده و البته پیش روی زیادی دارم که بهم اجازه فکر کردن حول چنین موضوعاتی رو نمیده .

لا مصب هم به گردش می افتم و هم می ترسم و بیخیال می شوم !چرا این طوری ام؟

ریحانه جمعه 14 مرداد 1390 ساعت 13:50 http://http://rizbozorg.blogfa.com/

وای من عاشق بچه های کوچیکم...البته از شش ماهه تا شش سالش.
دوران نوجوانی رو اصلن دوست ندارم، بحران، سردرگمی،...

یه وقت ده ساله خوبه؟

نه زیاده!آن وقت بچه سر پیری می شود،دلم برای بچه می سوزد!

پیانیست جمعه 14 مرداد 1390 ساعت 15:50 http://baharakmv2.blogsky.com

خوب همین که به فکر افتادین ۵۰ درصد قضیه حله...

سر و کله زدن با بچه های مردم کاری نداره. اگر راست میگین با بچه خودتون کلنجار برید. چون علاوه بر جواب سوالاش خرجش هم با شماست.

وای خرج !حواسم به این قمستش نبود !

لازم شد تجدید نظر کنم.

فاطمه جمعه 14 مرداد 1390 ساعت 18:05 http://30youngwoman.blogsky.com

می بینم که کار و بار می سازه، حرف هایی میزنی که از توش بوی امید و طراوت می آد .. خب بگو چه خبره.. ما به بستنی هم راضی هستیم به جای شیرینی


به نظر من کنار اومدن با یک موجود دیگه به نام همسر خودش کلی مکافاته (زن و مردش هم فرق نداره) چه برسه به بچه .. من که کلی بچه دوست دارم و با بچه ها ارتباطم خوبه، اصلاً بهش فکر نمیکنم .. اون هم تو ایران! فکر کن که بچه بخواد بره همین سال های حماقت باری که در مدرسه داشتیم بگذرونه، بخواد کنکور بده، دانشجو بشه، سرگردان بین واقعیت خودش و جامعه و تحصیل و شغل و فرهنگ پر از ریا و تزویر و ... بیخیال همین 70میلیون بیچاره کافی هستند

وای آبجی انرژی منفی نده.تصور کن بچه های ما هم در این تناقضات دهشتناک گیر کنند و در این جامعه.وحشتناک است

بلندترین جمعه 14 مرداد 1390 ساعت 19:37 http://www.bolandtarin.blogsky.com

اولا که عکست خیلی گوگولیه
دوماندش تو صبرت زیاده
من همیشه می گم بچه دوسالش که شد به حرف که افتاد بالش بذار روش بشین راحت و پاکیزه
بیکاریاااا
راستی حالا که اینقدر پدر خوبی هستی بیا منو به فرزندی قبول کن قول میدم هیچ وقت نوجوون نشم تازه خیلی ها به من می گن تو شبیه کوچیکی هاتی!

من که اوکی هستم.مشکلی ندارم.فقط این بچه خرج خودش را می دهد؟!

پیانیست جمعه 14 مرداد 1390 ساعت 22:12 http://baharakmv2.blogsky.com

وای این آنارشیست کیه داره کشتن بچه با بالش رو آموزش میده؟ مو به تنم سیخ شد.

تازه این تنها قسمتی از خشونتش است.خیلی خشن هستند ایشان !

مهدی پژوم شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 04:30 http://mahdipejom.blogsky.com

سلام رفیق خوب...
قلقلک را راست گفته ای. اما دغدغه فرزند داشتن وحشت به جان ام می افکن اد....
کدام راه راست است برای فرزند؟ می دانی رفیق ام؟

می دانمت و می خوانمت رفیق.من و تو به هم نزدیکیم.اشاره ای از تو من را تا آخرش می برد

نجیبه محبی شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 20:03



بچه های بیچاره را کسی در بست نمی خواهد وگرنه نوجوانی هم جزوشه دیگه

خب می خواهی تا یک سنی را من بزرگ کنم و نوجوانی را تقدیم کنم به شما !

فاطمه شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 23:15 http://30youngwoman.blogsky.com

لایک به کامنت پیانیست

یلدا آنارشیست بودی نگفته بودی؟ اینجوری مچ می گیرن ها

البته آنارشیست معنای دیگری دارد ها .حالا من دوباره گیر دادنم شروع شد !

منیره یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 00:36 http://rishi.persianblog.ir

پسرم از آرزوی همسر تا بچه فقط یه پست فاصله ؟؟؟ من که به بچه های خودم میگم بیخیال بچه بشن با اینکه میدونن بدون اونا وجود ندارم . اشتباه منو نباید تکرار کنند . ولی اگه بدونی باعکسای بچه گیاشون و فرهنگ لغتی که از زبان باز کردن هر دوتاشون درست کردم چه حالی میکنیم من و باباش !!! همکارای مجرد همسرم میگفتند اگه ما یه بچه مث محمدرضا داشتیم دیگه از زندگی هیچی نمیخواستیم سر کار هم نمی رفتیم . خلخال که بودیم بچه اک دوساله ام اسباب بازیشون بود . مهندسای ندید بدید . می دونی اینجا پدر و مادرایی هستند که هیچ وقت نمی خواستند همسر باشند . بهشون میگن مادر یا پدر مجرد . یعنی هدفشون از اول فقط داشتن بچه بوده . من اینو هم نمی فهمم .

مامان نازنین و محمد رضا خیلی اذیتت کردند؟

چقدر شکواییه می کنی مادرم.چندمین بار بود ها.حواسم هست.در کنار عکس های کج که خاص تو راست!

نیکادل یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 00:37 http://peango.persianblog.ir/

سلام
به همان دلایلی که ذکر کردی علی الخصوص وحشت از نوجوانها و صد البته به دلایلی که فاطمه جان گفته اصلاْ به همچین داستانی فکر نمی کنم.
البته یک دلیل مهمتری هم دارم . احساس می کنم هیچ تجربه ای یا دریافتی از زندگی نداشته ام که دلم بخواهد کس دیگری هم تجربه اش کند. این مهمترین دلیل من است.
اما بچه های کوچولو را خیلی دوست دارم. از معصومیتشان گریه ام می گیرد.

آبجی تجربه زیستن خودش کم چیزی بوده و هست؟چه کعنای برای زیستن جز خود زیستن می تواند وجود داشته باشد.یکی از معانی بزرگی که می توانست برای زندگی وجود داشت را بگو شاید من هم هم عقیده خودت شدم.زیستن که نیاز به بهانه و دلیل ندارد.خودش فی نفسه تحفه ست

منیره یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 00:39 http://rishi.persianblog.ir

راستی محمد رضا ! محمد رضا به وبلاگم تک زده یه پست گذاشته بیا بخون که اینقد نگی چرا نمیگذاری بچه خودش بنویسه .

خواندم ننه

آنا یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 01:03 http://www. royayetafavot.blogfa.com

من و همسر گرامی ۷ سال بدون بچه زندگی کردیم ...
وفکر می کردیم همین جوری ادامه بدیم ...خیلی حرف میزدیم که بچه باشه یا نه ......
ولی می دونی چیه ... در یک کلام بی نظیره

آره.یکی آوردن - از نوع بچه - به گمانم تجربه خوبیه

بلندترین یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 14:01 http://www.bolandtarin.blogsky.com

ای بابا لو رفتم چرا

آره دیگه من اعتراف می کنم عامل دست نشانده آنارشیست ها بودم جهت انجام یک سری توطئه های کور

بقیه اعترافاتم رو سی دی می کنم ببینید

الانم دارن منو می برند مهد کودک مربی شم بلکه به راه راست هدایت شم

دعوا دعوا

هی هی

آخجون دعوا

پیانیست یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 21:54 http://baharakmv2.blogsky.com

من بدینوسیله از یلدا جونم معذرت میخوام. آخه بدجوری تصورم قویه. و همچنین تحمل هیچ گونه کودک آزاری رو ندارم. حتی اگه تو خیابون یه بچه گریه کنه سر مادرش داد میکشم. خلاصه که شرمنده ام. اینم اشکهای حلقه زده در چشم.

حیف شد.حالا کمی دعوا می کردید با یلدا دور همی حال می کردیم

الهه(خدابانو) دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 00:22 http://7asemaneabi.blogfa.com/

بچه واقعا شیرینه...بچه مردم شیرینتره چون مسئله تربیتی در کار نیست .... میتونی رها باهاش بازی کنی و عشق کنی ولی در مورد بچه خودذت لحظه به لحظه باید براش حرف بزنی و در حین همین بازی درس زندگی بدی...
با نوجوونا هم خیلی سخت میشه کنار اومد... یه بحرانه که نباید زیاد بهشون گیر داد تا این دوره طی بشه و به قول شما متمدن بشن... ولی فکر میکنم عشق پدری به همه اینا می چربه!!

نه خواهر،بچه برای خود آدم شیرینتره.اگر غیر از این بود مردم آنقدر جان نمی کندند تا یکی پس بیندازند وقتی اجاق کور است و یکی را از دیگری به عاریه می گرفتند

درخت ابدی دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 02:16 http://eternaltree.persianblog.ir

والا این عکسی که من می‌بینم بیش‌تر به فیلمای ترسناک شبیهه. عمرا دلم بخواد با یه همچین موجودی بازی کنم.
شاید خاصیت بچه این باشه که آدمو به حال و هوای خوشی می‌بره. این وجه رمانتیک قضیه‌س. شخصا وقتی به مسائل خودم فکر می‌کنم، دلم نمی‌خواد یکی دیگه هم تجربه‌ش کنه. اما اینو می‌دونم که روال زندگی رو بدجوری عوض می‌کنه.

می گویی درخت.می گویی.اگر خودت به کمتر از دو تا راضی شدی !

مهسا دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 10:58

بچه در اوج سرحالی و خوبی فقط یک ساعت قابله تحمله!!!!

بی خیال.البته یک ساعت اش را پایه ام.ولی بعد از یک ساعت دوری دوباره دل آدم تنگش می شود

فاطمه دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 15:18 http://30youngwoman.blogsky.com

من هم با نیکادل موافقم ... شما به همین کسب وکارت برس، خیلی خوبه

من هم با هر دو تای شما عزیزان مخالفم !حالا چرا فکر کردید من برای ازدیاد نسل بشر هولم؟

بلندترین دوشنبه 17 مرداد 1390 ساعت 20:52 http://www.bolandtarin.blogsky.com

ای بابا بهارک جونم معذرت خواهی واسه چی
چرا منو تو این موقعیت قرار می دین آخه
به خدا منم طبل توخالی بیش نیستم خودم اینقدر بچه ها رولوس می کنم
که از اون طرف بوم می افتم
بالشم کجا بود خواهر!

آدمک سه‌شنبه 18 مرداد 1390 ساعت 10:02 http://www.nightthoughts.persianblog.ir

والله تا به حال به داشتنش فکر نکردم ولی دوست شون دارم. به خصوص وقتی بهشون یاد می دی ببوسنت و اونا هم نهایت تلاش شون رو می کنن.

ولی جایزه بهترین کامنت رو به

بلندترین و
درخت ابدی بده

حالا کم کم فکر می کنی.راستی چرا در بیست و هفت سالگی فکرش را نکردی؟نسل های پیشین در بیست و هفت سالگی چند تایی به ابنا بشر افزوده بودند !

پیانیست سه‌شنبه 18 مرداد 1390 ساعت 17:31 http://baharakmv2.blogsky.com

ترجمه ی بی ادبانه ی "روال زندگی آدمو بد جوری عوض میکنه" میشه:
آماده اید؟
میشه: "بد جوری روال عادی زندگی آدم رو قهوه ای میکنه"
من معذرت میخوام. خدا مرگم بده که اینقدر بی تربیتم.

یلدا جونم مخلصیم.

منیره سه‌شنبه 18 مرداد 1390 ساعت 18:03 http://rishi.persianblog.ir

ایندفعه عکس بچه خواستی بگو بچهگی یای نازنین رو بهت بدم . این عجیبه ی ساخت دست بشر چیه گذاشتی ؟

خدابانو پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 16:13

خب واسه همینه که میگم عشق پدری به همه چی می چربه... حاضره هر تلاشی بکنه واسه یه بچه ای که مال خودشه و ژن خودشو داره.

عشق مادری چطور؟

فاطمه پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 19:06 http://30youngwoman.blogsky.com

من با بهارک 150% موافقم

منم دوازده و دو دهم درصد موافقم!

پیانیست جمعه 21 مرداد 1390 ساعت 00:07 http://baharakmv2.blogsky.com

کامنتها رو قسطی پاسخ میدی؟

نه خواهر


وسط پاسخ دادنشون بود که مست خواب بودم و رفتم به خواب

وگرنه در صدقیت کامنت پیشین شما تردیدی در کار نیست

!

منیره شنبه 22 مرداد 1390 ساعت 00:05

بگذار اون پست جدیده رو جان مادر ! به دلم افتاده این دفعه یه پست با عکس میگذاری .

چشم مامان.فرداشب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد