مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

هفتاد و دومین

یعنی نمی توانید تصور کنید تا چه حد نـــَــســـَـــخ این حسم:


برای مدتی،خانه ای کنار دریا داشته باشم و بروم صبح های زود،زمان بالا آمدن خورشید و درست زمان طلوع،نسیم دریایی بر وجودم بپیچد و تا می توانم کنار ساحل راه بروم.یعنی دیوانه ام می کند تصورش.



این جاست که دیگر هر گونه خصیصه دنیای متمدن،از علم آموزی و کار و کسب ثوت و کوفت و زهرمار،می شود خاری در چشم و زنجیری پای آدم.


پ.ن:من تصمیم گرفتم برای مدتی شاید حتی طولانی،بی ربط و با ربط هر چیزی که به ذهنم رسید بنویسم،طولانی و یا کوتاه،هر گونه ای.در مواردی از این دست،اشکال در فرستنده ست و نگارنده سطور،نه شمای مخاطب و گیرنده !


پ.ن 2:کامنت ها را هم پاسخ می دهم به روی چشم

پ.ن.3:به قربان مامان که چایی آورد !

نظرات 12 + ارسال نظر
فاطیشی! جمعه 2 دی 1390 ساعت 21:49 http://fateme.blogsky.com


واسه ما که چایی نمیارن!

واسه ما که آوردن !

الهه محمدی جمعه 2 دی 1390 ساعت 23:08

وسط جنگل، دم دمای غروب خورشید، که نه روزه و نه شب، یک آتیش روشنه، هوا م خیلی سرده، چایی و مخلفاتشم(!!) به راهه، بوی نم و هیزم تو هواست، به جز صدای نفس راوی(!!) و راه رفتن آرومش روی برگ هام صدایی شنیده نمی شه

اینم تصویر خوبیه،ولی کنار دریا نمیشه !

منیره جمعه 2 دی 1390 ساعت 23:36 http://rishi.persianblog.ir/

قسم به همهی چاییهای مادر که ...جواب نمیده این کلبه ی رو به دریا ...
بذار خونه ی شمالمو برات توصیف کنم :
صبحا که از خواب پا میشدم چشمم به سقف بود با ستونهای افقی نرّاد (مهندس خوش سلیقه سقف طبقه ی چهارم رو ویلایی در آورده بود )
گوشم به صدای امواج
وقتی روی تخت می نشستم قاب پنجره ، دریا رو توی خودش جا میداد و یه تابلوی موّاج و گاه آروم
چقدر ظرف شکوندم موقع شستنشون چون یه قاب دریایی هم بالای سینک ظرفشویی بود و حواسم به امواج ... مخصوصن وقتی بارون روی دریا می بارید

ولی هیچکدوم از خستگی ما کم نمیکنه
ما هیچ وقت راضی نیستیم محمد رضا
نمیدونم چرا بلد نیستیم از شرایطی که داریم درست لذت ببریم

مادرم،بنده هم در خشت خام چنین چیزی دیده بودم که همان ابتدای متن اشاره کردم برای مدتی !

وگرنه که عادت بهترین معشوق را در چشم عادی می کند !

پرچونه شنبه 3 دی 1390 ساعت 00:16

اوووووه شما را که هیچ ما را هم کن فیکون می کند این تصورات

اما اینکه هرچه دلتان بخواهد بنویسید واقعا خوش شانسید که می توانید
و چه خوب که این قلم آزاد است... بدبخت من که دست و پا میزنم در خودسانسوری... و احتیاط ... آنوخت از جایی دیگر می زند بیرون
که در این یک تیکه جای مجازی که متعلق به ماست نتوانستیم آزادانه واگویه کنیم خودمان را این قلم لامصب را ...

به قربان مامان ها کلاً

نه،در جامعه ای که خودسانسوری نهادینه شده،رها شدن از دستش به همین سادگی نیست؛اتفاقا جدای از این مسئله،یک دفعه و به طور ناگهانی هم رو بازی کنی ممکن است تاوان زیادی بدهی.در واقه نوعی تعادل نیاز دارد،هم به رک و راست بودن و هم زمینه پذیرش آن.که البته در جوامع و خرده فرهنگ های بزرگ و کوچ متفاوت است.

تو هم پرچونه جان بهتر است انقدر به خوت سخت نگیری اگر در واقع چنین هم هست،کمی رها تر،آزاد تر هم اتفاق خاصی نمی افتد.منم رها کردم تازه رسیدم به این سطح،ببین چقدر رهایش زیاد بوده !

علیرضا شنبه 3 دی 1390 ساعت 00:48 http://4malite.blogsky.com/

من حسی که تو کامنت دوم هست رو بیشتر ترجیح میدم !

نویسنده اش هم !

پیشی شنبه 3 دی 1390 ساعت 11:02 http://pishinebesht.blogsky.com

افسوس خیلی چیزها فقط تصورش زیباست ...

اصلش رو هم ما امتحان کردیم زیباتر بود !

مهربان یکشنبه 4 دی 1390 ساعت 09:02 http://mehrabanam.blogsky.com/

امیدورام هرچه زودتر تصورت به حقیقت محض تبدیل شود و لذت ببری از دریا و نسیمش....

چای هم نوش جان

مرسی
صمیمانه سپاس بی قیاس

محمد یکشنبه 4 دی 1390 ساعت 11:03 http://www.sabz.parsiblog.com

... و من هم مرور خاطرات دوران کودکی. خانه ای کوچک در روستا، هر روز صبح به عشق دیدن کوه البرز و قله دماوند بیدار می شدم، مخصوصا در هوای صاف و آفتابی پس از باران که قله دماوند خیلی نزدیک به نظر می رسید. اونقدر نزدیک که فکر می کردم نزدیک خونه مون هست..

کشف شد که اصالتا برای حوالی کوه دماوند هستید،و خب... چه جایی اصیل تر از آن حوالی

رها از چارچوب ها دوشنبه 5 دی 1390 ساعت 00:06 http://peango.persianblog.ir/

هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
هرچه می خواهد دل تنگت بگوی

نگارنده سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 19:22 http://30youngwoman.blogsky.com

تو خجالت نمیکشی کامنت دونی رو هی زرت و زرت می بندی؟

این از محبت ... خوشت اومد؟ در ضمن خرید از بازار نداری تو؟

منیره چهارشنبه 7 دی 1390 ساعت 06:07 http://rishi.persianblog.ir/

بچه جون سلام
نازوووو سلام
گول پسر سلام
قند عسل سلام
بی درد سر سلام
شیر و شکر سلام
ببینم چقدر دیگه سلام کنم تا بگی کامنت دونی رو بستن یعنی چی ؟
ما کجا بیایم خدمت پسرجانمون که بعدن نگه مامان کجایی ؟ کم پیدایی ؟
میگم بیا هر چی میخوای ناز و اطوار بریزی بریز ... اینجا که خاطر خواه زیاد داری پسرکم .
قلمت عزیزه ...خاطرت عزیزتر

منیره جمعه 9 دی 1390 ساعت 00:15

بی معرفت !
فقط تو احتیاج به توجه داری ؟
فقط تو !
واقعن که همتون مث همید
این کامنت رو چند بار باید نگاه کنم تا ببینم جوابش چی شد ؟
خیلی بیــــــــــــــــــ... هستی

همتون مثل همید
نه زیادید و نه کمید

!

...

مادر من،بشکنه این زبون که نمک نداره،این همه محبت من کردم،این همه عرض ارادت کردم،اینه حاصل اون توجهات من؟!

آه کمرمو شکستی،خیلی بی مرامی.یعنی منم مثل باقی.من دیگه حرفی نمی زنم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد