مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

هشتاد و هفت

با الهام از داستان یوسف پیام دار که خواب دیده بود که ستارگان آسمان ها سجده اش می کنند - حالا اینکه ستاره ها چگونه سجده می کنند براستی جای سوال! - تعداد زیادی متن در سر دارم که دستانم را سجده می کنند تا به تکاپو افتند و این بی نواها را از عالم ذهن به عالم عین رهنمون کنم.افسوس که دم عید است و سرهای مخاطبین شلوغ و نگارنده کمی تا قسمتی فراخ.


از میان تعداد زیاد متن هایی که در سر دارم،اینبار می خواهم پاس - داشت رفتارهایی دموکراتیک کنم و از مخاطب بخواهم که او بگوید کدام یک را بنویسم:



دیدن دوستان وبلاگستان را:مهدی پژوم و فاتیما و یلدا،سبک تازه ای که در بسیار ارزان تر خریدن کتاب ها یاد گرفتم،بستن موشک های چهارشنبه سوری به ماشین اسباب بازی و تست سرعت (آن هم در کتاب فروشی!)،قضیه خرگوش هایی که داشتیم،پاپی سگ مفلوکی که تنها یک شب مهمان ما بود و...


لازم به تذکار نیست راوی از یک طرف تمایل دارد که متنی بنویسد و از یک طرف تنبلی اش گرفته،آبکی بودن متن هم از این جهت.

هشتاد و شش

در ایران، سنتی دیرینه ست که جماعت مدام از ناآگاهی مردم بنالند و یکدیگر را به خوانش کتاب دعوت کنند.در سیمای وطنی برنامه های عریض و طویل راه می انداختند و به ملت کتاب معرفی می کردند،که غالب موارد نگارش سه تن بود:امام راحل،شهید پرافسور مطهری و شهید آوینی.


به پیروی از رسمی چنین،و برای نشان دادن اینکه بهای کتاب آنچنان که کافرانش می گویند گزاف نیست،به قیاس نخ نما شده ی ِ قیمتش با ساندویچ و امثالهم می پرداختم تا نشان بدهم می شود در کنار خرج برای ساندویچ و پیزا و فست فود،ناپرهیزی نکرده و گوشه ای هم برای کتاب خرج کنند.مثالی که از چند سال پیش و با بالاتر رفتن قیمت کاغذ،به کناری رفته و می رود خاطره شود.


آن چنان که من از تجربه اهل فن دریافتم،هر چند که در آستانه سال نو کتاب فروشی ها نظیر فروشگاههای پوشاک و خشکبار و ... شلوغ نمی شود،ولی دست کم تکانی می خورد.علتش مشخص است،آخر سالی سر کیسه ها شل می شود و حساب دو دو تا چهار تا کمرنگ تر می شود و در ثانی وقت آزاد به گونه ای هست بشود محض خاطر خدا تورقی کرد.


امسال اما راستی راستی کویر است.آنقدر خلوت است که فله ای بیاییم بیرون و سیگاری بکشیم و خاطره بگوییم و بیم این نداشته باشیم مشتری داخل مانده.با شروع شدن تحریم ها قیمت کاغذ ها تا شصت درصد افزایش داشته و هم زمان قدرت خرید مردم هم به نسبت سالهای پیش کاهش یافته،گل بوده به سبزه آراسته شده.گاهی آنچنان بیکارم که می توانم بنشینم حسابی کتاب بخوانم.البته اینکه آدمی بتواند سر کارش به مطالعه اش برسد بد نیست،ولی پــــَرش به پول بگیرد به نظر می رسد بهتر باشد.



برادران  - و البته گاهی خواهران - بسیجی آزادند که هم چنان دم از شکوفایی اسلامی بزنند و مشکلات را گردن دُژمن بیندازند و جانانه از کارآیی حکومت دفاع کنند؛ولی این طور به نظر می رسد که طبقه متوسط ایران ک َ مثل شن هایی شده که در نیمه بالایی ساعت شنی هستند،ساعتی که خم شده و دانه های شن ذره ذره تحلیل می روند.


وضعیت از بد به بدتر نزول پیدا می کند،تضمینی وجود ندارد که از بدتر به بدترین سقوط نکند.


پ.ن.:کامنتها را زین پس پاسخ می دهم،باور کنید وقت نداشتم

پ.ن.2:حماسه ای آفریدند ملت و  نماینده گان براستی منتخب راهی ِ خانه ملت می شود برای انجام کارشان.فامیل درجه یک استیک بار هم حساب کار دستش آمد !

هشتاد و پنجمین

نقل است که بانویی آدرنالین افراز که در پوشش اش کمی سستی به خرج داده بود،به نزد مربی اسب سواری اش رفت تا نشان دهد در سوارکاری براستی هنرمند شده،اسب را گرفت و چرخی دورمیدان سوارکاری زد و سپس از مربی اش پرسید:«هــــُــنرمو دیدید؟».

مربی هم جواب داد :«دیدم،ولی نمی دونستم اسمش هنر بود.»


حکایت انتخابات شده،

-انتخابات ما رو دیدید؟

-دیدیدم فقط نمی دونستیم اسمش انتخابات بود


...

نمی دانم باید به حساب کج سلیقگی عهد شباب گذاشت یا یک پله سطح کاندیدا ها پایین تر آمده،امروز که نگاهی سرسری کردم دیدم که شعار ها به غایت امر کلیشه شده و قیافه ها کج و معوج،هیچ یک، هیچ رغبتی ایجاد نمی کند که هیچ،یدی طولا در دفعت دارند.



باید صبر کرد و دید آحــــاد ملت در انتخابات پیش رو باز حماسه ای خواهند آفرید یا نه.خدا بر دهان استکبار رحم کـــُـــناد



پ.ن:اخیرا با خبر گشتیم که لپ تاپ این جانب علائمی حیاتی از خویش بروز نمی دهد و تا اطلاع ثانوی وبلاگستان پـــَــر،شگفتا که کنگره تعمیر وسیله فوق الذکر را تا رسیدن به ثبات مالی اقناع کننده به عقب انداخته و تخصیص بودجه ای در کار نیست.یاران من! نقدا بنده از کافی نت با شما در ارتباطم و لاجرم ارتباطی ست ظریف،ولی بــــیــــه ز ِ هیچی !