مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

نود و یک

درهای واگن مترو، مایوسانه نیمه بسته می شوند،سوت می کشند،و از نو باز می شوند.تنی چند از شبه انسان ها  در میانه درها ایستاده اند و حاضر به قبول مسئله نیستند که براستی واگن مترو جا ندارد.مامور مترو آمده و به کمک چند تن پشت در مانده،تلاش می کند که مسافران را حالی کند که در واگن جا برای سوزن انداختن نیست و چه برسد به نئاندرتال، و این یک دفعه را - تا دو،سه دقیقه دیگر - کوتاه بیایند،بلکه واگن های سری بعد برسند.رو ترش کرده و با اخم و تــَخم می ایستند تا در نوبت بعدی یورش ببرند.من و یک پیرمرد دیگر که با گونتر گراس مو نمی زند،مات و مبهوت به جماعت رمیده نگاه می کنیم که چونان احشام به درون واگن ها هجوم می برند و هل می دهند.


چند باری صبر می کنم و گام به گام به جایی که درهای واگن ها باز می شوند نزدیک می شوم.مترو چهار بار می آید و می رود و حالا دیگر من دقیقا در جایی قرار دارم که در رو به رویم باز می شود.همه چیز مرتب است،مردم پشت سرم رام به نظر می رسند. به محض باز شدن در مترو شوت می شوم،ناخواسته با آرنجم به مخ پیرمردی می زنم که خم شده و  در حال سبقت غیر مجاز است !.یک آن نگران می شوم که مغزش پیاده شده و پس از چند ثانیه می بینم که صحیح و سالم در کنارم ایستاده.به خیر گذشت


در حرفه مترو سواری،فردی هستم به غایت پخمه و بی عرضه،و به طرز احمقانه ای تلاش می کنم  متمدنانه رفتار کنم،حاصلش تنها این شده که هر بار مترو سواری برایم نو مانده و به تجربه ای ملال آور تبدیل شده.


در فیزیک قوانین بسیار پیچیده ای هست به نام قوانین بردار ها که در کتاب های فیزیک دبیرستان تدریس می شود.طبق یکی از این قوانین،حاصل جمع چند بردار که در یک راستا هستند،برداری ست در راستای جمع جبری تک تک آنها،بردار ها را چنان چه نیرو در نظر بگیرم نیروی ماحصل برابرست با نیرویی برابر با جمع تک تک نیروها.نیرویی که یک نفر وارد می کند شاید تنها به کسی که جلوتر است فشار وارد کند،ولی جمع نیروهای افرادی که در یک سو هل می دهند می تواند بدن نفرات جلوتر را کبود کند و یا حتی استخوان هایش را بشکند.


متخصصان دینامیک جمعیت  به معماران و مهندسان  هشدار می دهند که سازه ها و درگاهها به گونه ای ساخته نشوند که در محدوده ای خاص تمرکز جمعیت بالا برود و به جوارح فشار بیاید و اهل فن به مردم نهیب می زنند که بدن انسان الماس نیست که در فشار های بالا شکل بگیرد و بر ارزش اش افزوده شود.در فشار های بالا ظرف سه دقیقه بیهوش می شود و در زمان شش دقیقه می میرد.


اینکه در مغز هـــُـلـــِــر جماعت هم چه می گذرد هم می تواند محل کنکاش باشد.دو دقیقه زودتر رسیدن آیا ارزش اش را دارد که به جان دیگری بیفتند و با تمام قوا هل بدهند؟ و ایا غوطه وری در فضای تنگ و پر بو و فشار آیا زجر آور نیست؟


در مورد تجربه امروز هم،وضع کمی از روزهای پیشین بدتر بود.بعد از پیاده کردن  ِجمجمه فردی دیگر به اصرار دوستان پشت سری،در فضای محدود واگن ها بخت مصاحبت در جوار دوستی را داشتم که زیر بغل مبارکش درست در آستانه بینی ام بود و در آن فضا آنچنان عرق کرده بودم که تمام لباسم خیس عرق شده بود،نه توان خارج شدنم بود و نه توان جا به جا شدن،چاره ای جز تحمل نبود.


زمان پیاده شدن تصمیم گرفتم که قید رفتن به محل کارم را بزنم،لباس هایی را که به زحمت اتو کشیده بودم غرق در چروک و عرق خود و یاران،راهی ماشین لباس شویی کردم و بر روی تخت پلاس شدم.


ظاهرا ً در وارسی پیامدهای مدرنیته باید مصائب تیاره سواری را افزون کنند و برای ختم به غر نشدن متن پیش رو آرزو می کنیم که وضع بهتر شود


به قول حاج آقا:انشالله تعالی

نظرات 9 + ارسال نظر
رها از چارچوب ها شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 23:54 http://peango.persianblog.ir/

سلام برادر جان
سال نو شما مبارک و صد سال به از این روزگار
وای که چه طنز نیش دار و جذابی بود
حدود سه چهار سال یعنی تا شهریور گذشته محل کار من میدان توپ خانه بود و مهمان مترو بودم
تمام آنچه فرمودید کاملاْ برایم ملموس است
از خاطرات مترو اینکه غروب حماسه ۹ دی در مترو شاهد نزاع سرسام آور حماسه آفرینان و اغتشاش گران سبز بودم. از قضا نزاع بالا گرفت و در همان شرایط متراکمی که شما توصیف کردید یک نزاع نه چندان مدنی میان جماعت نسوان درگرفت و از بلندگوهای واگن ها دائم تذکر می دادند که اینجا محل نزاع سیاسی نیست. چنان اعصابی از بنده خرد شد که بعد از خروج از مترو از شدت معده درد یک قدم هم نمی توانستم راه بروم و سه شبانه روز در بیمارستان بستری شدم ... القصه اینکه ما و مترو ماجراها داشتیم...

آبجی دیگه خودت می دونی چی میگم،ولی تازگی ها افتضاح تره

یک لیلی یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 11:06

سلام بر محمد رضا خان
جانا سخن از زبان ما می گویی. گاهی برای پرهیز از شلوغی مترو ترجیح می دهم راه بروم. البته که هوای شهرمان حسابی آلوده است اما در ساعات شلوغی اگر دو تا مترو برود و جا نشوم پیش آمده که عطای سرعت مترو را به لقایش بخشیده ام.
در کل مجموعه ای از عوامل آزاردهنده که از زندگی سیرم می کند در مترو قابل مشاهده است و من (صبحها کمتر) هر روز آزگار تجربه اش می کنم. اول بو. دوم فشار و سوم رفتارهای مردم به همان شکلی که فرمودید. گاهی با خودم فکر می کنم آیا قبلا هم که ما ایرانیان به فرهنگ و ادب و تمدن شهره بوده ایم ، همین گونه رفتار می کردیم؟ یا ورود تکنولوژی ما را چنین از ادب و احترام بی زار و بیگانه کرده ؟

سلام بر بانو یک لیلی

خب متاسفانه گویا شما هم زخم خورده اید،ولی خب شاید برای نشان دادن تمدن ایرانی ها مجبور باشیم نوار را به عبف بکشیم و سراغ ایران باستان برویم.چند صد سال اخیر که جز سرافکندگی ندارد

یک لیلی یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 11:08

راستی یادم رفت بگم . اگر هم که دیر به دیر مطلب بفرستید آرشیوتان را می خوانیم . باکی نیست. اما تمام که بشود صدای اعتراضم بلند خواهد شد. گفته باشم !

شرمنده ام می کنید با این لطف

پیانیست یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 14:14

امروز با گوشی خوندم و احسنت گفتم به این نثر.

خواهش می کنم.دوستان شرمنده می کنند ما رو!

...


خانم همتی:زود تند سریع

وبلاگ شما چرا غیب شده؟

پیانیست یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 14:14

راستی هُـــلِـــــــر هم خیلی باحال بود.

خودم هم همین احساس رو دارم !

الهه یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 22:52

نگوووووووووووووووووووووووووووووووووووو که نرفتی خانه کتاب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

میگم !

نوشینه سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 20:37 http://nargess7.blogfa.com

سلام سال نو مبارک . تازه در واگن خانم ها توی آن ازدحام عده اش مشغول خرید و فروش هستند

سلام همساده عزیز

سال نو شما هم مبارک

به هر حال وقتی تراکم جمعیت وقتی به مرز ترکیدن می رسه فروش هم رنگ می بازه !

پیانیست پنج‌شنبه 24 فروردین 1391 ساعت 14:21

رفته دَدَر...

منیره جمعه 25 فروردین 1391 ساعت 19:59

یکی از ایرانیهای تازه وارد هنوز اینجا هل میده ... نه صف بربری داریم نه اتوبوس نه تراموا .. برای هر ده نفر یک در باز میشه این هوا بش میگم برا چی هل میدی ؟ میگه من هل نمی دم . یعنی تا این حد رفته تو ژن ٍش طفلکی

محمد رضا که وسواسی باشه هر چی موقعیت بو بد براش فراهم میشه خوبی این بوهای بد نوشتار خوب توست .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد