مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

صد و دو

گربه دستش به گوشت نمی رسید،می گفت پیف پیف

                                                                                 گزین گویه ی ِ عامیانه



روزهای نوجوانی ایامی پر تنش هستند.روزگارانی توام با فلاکت های  ِ جسمی و روانی.مشکلات روانی و هویتی که جای خود،بالا پایین شدن تن صدا،بالا رفتن قد و قواره و بالاتر رفتن میزان ترشحات غدد درون ریز و... احوال ِ به سامان نمی گذارند.خاطرم هست در دوران دبیرستان نبردی در گرفته بود بین بچه های هم کلاسی که چه کسی زودتر به سان تیر برق رشد می کند ،نبرد سنگینی بود و من بازنده این میدان.به هر حال کوتاهی ژن ها بود و یا فراخی هیپوفیز،قسمت ما صد و هفتاد و چند سانت قد بود و صد کم از این مقدار وزن در مقیاس کیلوگرم.باقی هم اگر یک مایل قد پیدا کردند و هرکول پیکر شدند نوش جان.


کنار آمدن اما با چنین وضعی دشوار بود.در بحبوحه درس خواندن های دبیرستان،هنوز مسائلی دیگری که شایسته رو کردن باشند چندان شناخته شده نبودند و حوزه رقابت محدود به درس و قد و هیکل،در مدرسه ها که چیز دیگری رو نمی شد.خاطرم هست که قضیه را برای خودمان این گونه قابل تحمل کرده بودیم،مدام پای اینترنت می نشستیم و قد و قواره دانشمندان و اندیشمندان را قیاس می گرفیتم و کم کم با یک استقرا توهمی قضیه این گونه تئوریزه شد: اندیشمند بلند قد خوش هیکل نداریم (یا کم داریم !).با این قبیل توهماتی خود را تسکین می دادیم،بزرگتر که شدیم تمامش بخار شد و نشست پای خاطراتی که حتی شایستگی مرور شدن ندارند.گربه ای بودیم که پیف پیف تئوریزه می کردیم.



در آستانه ورود به ششمین سالگرد نوشتن در وبلاگستان،قصد دارم اعترافی بکنم و امید دارم فاصله ی ِ شرعی را با گربه مذکور حفظ کرده باشم.


هر چند ماه های نخست نوشتن در بلاگستان،یکی از مسائلی که ذهنم را مشغول می کرد،تعداد نظرات،لینک ها،بازدید کنندگان بود.اکنون پس از چند سال و از سر گذراندن روزها و ساعات پیاپی در بلاگستان،دیگر دیدن تعداد نظرات فراوان و لیست لینک عریض و طویل واکنشی را در من بر نمی انگیزد، در یکی دو ماه اخیر چرخشی در رویه خودم در وبلاگستان ظهور کرده است و تغییرات بلاگ ها هم حاصل همان.خود متن نوشتاری برایم اهمیت پیدا کرده ست (بیشتر) و دست کم برای خودم اینکه متن را بدون صیقل خوردن و زیاد پیچ و تاب دادن در ذهن و آنلاین بنویسم،تا بعد ها ببینم عیارش چند است و چند مرده حلاجم


اکنون برای خودم تنها دو چیز الویت دارند: متن هایی که می نویسم،تعداد بازدید های بلاگ ها.امید وارم پست ها تنها برای خودشان خوانده و نقد شوند،گویی نگارنده همچو منی وجود ندارد.و بازدید های وبلاگ این حس را در من تقویت می کنند که ممکن است متنی که ارزش خواندن دارد، وجود داشته باشد


...


یک نکته در مورد بخش نظرات

به شخصه خودم از اینکه سرسری نظری بنویسم سخت بیزارم،این روزها اگر کمتر نظری می گذارم حاصل عقد موقت این مسئله ست با کمبود وقتی که این روزها گریبانگیرم شده.اینکه مخاطبین نظری بگذارند حاصل لطف ایشان و البته منوط به اختیارشان است.




رها از چهار چوب ها نوشت : آبجی من چند باری تلاش کردم برات نظری بگذارم،ثبت نشد که نشد،حتی نیم ساعتی صبر کردم و اثری نکرد.حمل بر بالا گرفتن دماغ نشود




نظرات 5 + ارسال نظر
منیره پنج‌شنبه 25 خرداد 1391 ساعت 23:54

بخوانی با نخوانی ، جواب بنویسی یا ننویسی میخوانمت .
خواندنی هستی .

الهه جمعه 26 خرداد 1391 ساعت 17:05

خدا رو شکر در روز های پر تنش نوجوانی فقط ما دنبال مسائل خیلی بی اهمیت نبودیم پس! مث که همه همین بودن!

ر-پ شنبه 27 خرداد 1391 ساعت 14:39

صبح پنجشنبه برایتان نوشته بودم این که به نظرها پاسخ نمی دهید، شاید باعث شود افراد کمتری وبلاگتان را بخوانند. با خودم نهیب زدم که خوب نخوانند! حتی تویی که اینجا را می خواهی و گاهی نظری می نویسی مختاری که بخوانی یا بنویسی یا خیر. اما اجازه نداری باری بر دوش کسی بگذاری که خود صلاح کار خود را بهتر می داند. و نوشته را پاک کردم.
نوشتن و خواندن اندیشه های دوستان غنیمتی است بسیار با ارزش. این که مشتاق پاسخ های شماییم به این دلیل است که تبادل نظر بیشتری داشته باشیم و بس.
خلاصه این که گویا فکر مرا خواندید که ننوشته، پاسخ دادید.

نجیبه محبی دوشنبه 29 خرداد 1391 ساعت 00:55 http://hinsokhanetaze.blogfa.com/

کلا هیچ کار سرسرکی به آدم نمی چسبد. من که اینطوری ام. چه کامنت گذاشتن باشد چه فراتر از آن.


شش سالگی وبلاگتان مبارک

نگارنده چهارشنبه 31 خرداد 1391 ساعت 15:35 http://30youngwoman.blogsky.com/

به به!!!! تولد مبارک .. شیرینی بده!!!!!

در ضمن بگم اونقدر سنگین می نویسی که آدم خجالت می کشه لینک وبلاگش رو بذاره اینجا .. والا .. ما که عوام نویس هستیم در حد تیم ملی آلمان (در مسابقات در جریان یورو 2012)

سوم اینکه بنده اینجا شهادت می دهم که هرچی انرژی و ویتامین توی استخوان های شما می خواست مصرف بشه، تبدیل شده به سلول خاکستری، در هوش، فراست، درایت، هدفمندی، عمیق بودن در موضوعات و مطالعه کم نظیری (جای آقای سالینیکس خالی)

ولی معرفت کم داری

نظر من رو که میدونی!!! اگر قرار باشه یک نفر از اهالی وبلاگستان رو انتخاب کنم، اون یک نفر شمایی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد