مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

صد و ده

در گرماگرم گپ و گفت با دوستی نازنین،می بینیم کسی شتابان به سویمان می آید.دو دست ندارد و عرض شانه اش آنچنان کم است که گویی میان دو گیره به سختی فشارش داده اند.کیسه ای برای کمک گرفتن به گردنش آویزان است و ژنده پوشی ست به معنای راستین کلمه.حرفی نمی زند و فقط نگاهم می کند.به صورتش که از شدت آفتاب سوختگی به سیاهی می زند نگاهی می اندازم.

دست پاچه شده ام و نمی دانم که باید چه کار کنم.سر به پایین انداخته و می گذریم...


...

..

.


چند دقیقه ای به سکوتی مرگبار می گذرد...