مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

132:با عصا می بیند

در تاکسی نشسته ام و پشت چراغ قرمز،چهل و چند ثانیه ای مانده و برای ِ صبح بی رمق ِ جمعه رقمی گزاف به نظر می رسد.به ناگهان مردی ظاهر می شود با عصای سپید.از عینک مشهور نابینایان خبری نیست و تنــد و تـند عصا را به زمین می زند و می رود.از بی پروایی اش خوشم می آید.کمی دور تر را می پایـــَم تا رصد کنم چاله چوله ای آن طرف تر ها نباشد.مطابق معمول جوی آبی حد فاصل خیابان و پیاده رو ست و لبه ی ِ جدول اش شکسته،ترســَم گرفته که مبادا با همین سرعت برود و بشود آنچه نباید بشود.ضربان قلبم بالا می رود...


می رود... به جوی می رسد و عصا را  با سرعت می زند،قدری که بیشتر عصا می رود و به داخل جوی می رسد،گویی یک آن انگار ترمزش را می کشند،به ناگهان می ایستد،قدری تامل می کند،وارسی می کند و تند و تند عصا را به زمین می زند تا نقشه ای ذهنی در سرش تدوین کند،قدری که می گذرد به پلی می رسد و می رود.


...


اینکه فضاهای اجتماعی،ساخت شهری،ساختمان ها،سازمان ها و نهاد ها،بافت فرهنگی و ... ما به گونه ای نیست که برای پذیرش نابینایان به طور اخص و افراد خاص به طور اعم،آمادگی داشته باشد به کنار و می گذارم برای زمانی که به تفضیل در موردش بنویسم،بحث من چیز دیگری ست.


من در باورم نیست که سالانه این تعداد از انسان ها ترجیح می دهند به زیر خاک بروند و اعضای بدنشان را اهدا نکنند.این حجم از انسان ها که منتظر لـــَختی دیدن هستند،قلب هایی که بتپند، و این تعداد اعضای بدنی که به زیر خاک می روند.بحثم اکیدا ً بحثی اخلاقی نیست که از پوشیدن قبای اندرزگویان سخت بیزارم،چه آنکه به گمانم کنشی ست عقلانی تا اخلاقی.


به شخصه ترجیح می دهم چنان چه روزی نقطه ی ِ آخر خط گزارده شد - که آن روز دور باد ! - وجودم بین باقی ِ انسان ها پخش شود تا اینکه زیر خاک برود.خیال ِ آرامش بخشی ست.


پ.ن:دیشب فیلم «مالــِنا» را دیدم،دوستش داشتم و دیدنش را اکیدا ً توصیه می کنم،تا حد زیادی حرف دل ما بود.

پ.ن 2:نظرات پست پیشین را پاسخ خواهم داد همزمان با پست متاخر

131:هوار ِ فرتور

http://s3.picofile.com/file/7529789672/344972_424.jpg


تفاوت دو نسل:یکی که گلویش پیش اوهام سابق گیر کرده و ول کــُن نیست،نسل دیگری که با حیرت و تعجب نسل پیشین خود را می نگرند،چند تایی از آنان می خندند و تعدادی در اساس توی ِ باغ نیستند.


یادم به فرمایش ِ مقام معظم رهبری،حضرت آیت الله العظمی امام ِمان افتاد که  فرمود :"من در میان شما جوانان ِ انقلابی حقیقتا ً بوی بهشت را استشمام می کنم ".


خواستم بگویم موافقم،من هم چنین چیزی را می بویم...بو کردنی !


پ.ن:سپاس از "یار آفتاب" که تصویر بالا را میل کرد.

صد و سی

یک:


در نظر داشتم چند صباحی در خبر رسانی های ِ وابسته ی ِ به حکومت نظیر تابناک،فارس نیوز،رجانیوز و... حضور یابم و در بحث ها شرکت کنم،بدین نیت که در آنجا بازدید ها بسیار بیشتر است و تاثیر گذاری هم به همین سیاق.زمان ِ نوشتن نظرات مراقب بودم که تیزی ِ کلام خواننده ی ِ زودرنج را نــَــرَماند و عــِنان قلم نیز از کف نرود.سیر ملایمی را بی توهین از سر گذراند و در ذهن مخاطب موافق و یا مخالف نشست کند،به همین جهت نوشتن اش زمان می برد و گاه حتی به نیم ساعت برای هر پــُست به درازا می کشید.القصه حاصل کوششی چنین،چنان نشد که می پنداشتم و تنها در یک یا دو مورد نظرم ثبت شد و باقی نظراتم برای خوانده شدن صلاح دیده نشد ! در حالی که در جای جای متن هاشان دیده ام که حتی بسیاری از نظرات تند تر - اما بی محتوا و منطق را - ثبت می کنند.نوعی زیرکی و نیرنگ کاری:"ببینید ما چه مخالفان بی منطقی داریم"،اینکه نظرات سانسور شود مطابق سیاست های جمهوری اسلامی بود و این گونه دست چین کردن لابد دست پرورده ولایی گری


دو:


روی هم رفته بخش نظرات معمولا ً از خود پست ها برای من جذاب ترند،کمتر در وبلاگ دوستان و بیشتر در وبلاگ های مباحثه خیز و سایت های خبری.چیزی که در نظرم جالب است حضور پـــُـر حجم کسانی ست که مخالف خوانده می شوند.دست کم همین سایت های نیم بند خبری هم دستشان آمده که حساب کردن روی مخاطبان کم تعداد و قالب گیری شده ی ِ مورد نظرشان چندان نمی شود حساب کرد وگرنه چراغ خانه خاموش می شود.نمی دانم چنانچه بگذارند خبرگزاری های درست درمان پا بگیرند دیگر کسی نیم نگاهی به خبرگزاری های فوق الذکر خواهد انداخت یا خیر.


سه:


اما جالب ترین چیزی که نظرم را جلب می کند،حضور همه جانبه خبر نگاران و دست اندرکاران چنین خبرگزاری هایی در صحنه ست.در کشور های توسعه یافته شبکه های ِ خبری سعی می کنند نوعی بی طرفی ظاهری را دست کم نشان بدهند.چیزی به نام بی طرفی وجود خارجی ندارد و معمولا ً بنا به مقتضیات ذهنی خبرنگاران بر روی خبرهای خاصی مانور می شود،به همین جهت آگاهانه خبر هایی را در برنامه می گنجانند که تاثیر خبر هایی که ناخواسته انتخاب شده ست خنثی شود.


زمانی در کشور های بلوک شرق و کمونیستی،اخبار تنها، وقایع ِ خوش داخلی را پوشش می داد و فلاکت های نظام های سرمایه داری،حاصل می شد ممالک گل و بلبل کمونیستی و فلاکت سرمایه داری.کشورهای نظیر کره شمالی حتی قدمی پیش تر رفتند،خبر جعل کردند و از آن به طور گسترده سو استفاده کردند.


اینجا اما گویا حتی گامی به پیش تر هم می توانند بروند،خبری که اُس و اساس آن محل مناقشه ست،از منبع دست چندم می گیرند،با شدت و حدت آن را بیان می کنند و زمانی که با آن مخالفت می شود در جهت دفاع وارد گود می شوند.برای نمونه به دفاعیه های تابناک در این خبر دقت کنید!


قدرت ِ خدا! دهان ِ آدم از این نبوغ باز می ماند !

صد و بیست و نه

گوش ِ جان می سپاریم به تحلیل ِ دقیق ِ یکی از خواهران بسیجی در باب شرایط جامعه:


اگه هر مردی ناموس خودش رو جمع کنه به جای اینکه با 100 قلم آرایش کنار خودش تو خیابون راه

بندازه

جامعه

کاملااز نظر مذهبی درست میشه هر مشکلی داخل خانواده هاست از همین جاهای کوچیکه ! با

مامور ا

هم

درست نمیشه تا وقتی خانواده ها نخوان .غیرت مردها کجا رفته ؟ کاش مردها یک خورده غیرت داشتن

زنشون رو جزء وسایل عمومی بـ حراج نمیذاشتن


                                                                                           منبع


...

چند روز پیش "بابک اسحاقی" (جوگیریات) پستی نوشت که شاید درد و دل بسیاری از جوانان ِ امروز ایران باشد.محتوای پست به کنار که خود بحثی دگــــر است و شاید روزی روزگاری من هم در موردش چیزکی بنویسم،برای من اما کامنت های متعددی ست که به پای این پست گذاشته شده از متن هم جالب تر است.قاطبه مخاطبان ِ وبلاگ، افرادی هستند که مذهب در زندگی شان جای دارد،اما نه در آن غرق شده اند و نه آن را به کنار نهادند،به گونه ای شاید اکثریت مردم ایران هم در چنین وضعیتی باشند،افرادی که نه مثل بسیجیون قالب گرفته باشند و نه  نظیر برخی دیگر که بود و نبود دین برایشان علی سویه ست.


نکته جالب توجه عدم رضایتی ست که افراد از آموزش های رسمی خود - در این مورد خاص مسائل ژنسی - دارند و اکنون که بزرگ تر شده اند و آسیب های ناشی از این نــــَــدانستن ها را چشیده اند  انگشت حسرت به دهان گرفته اند که اگر آموزش هایی در این باب بدان ها داده شده بود تا چه حد در زندگی شخصی موفق تر بودند


یادش افتادم که چند سال پیش که بحث آموزش هایی در این مسائل مطرح شد،باز هم سر و صداها بالا گرفت و یکی از نمایندگان معـــمم ندا در داد: " فردی را که چنین پیشنهادی را برای آموزش مطرح می کند آدم بدبختی می دانم".


نوع عالی ِ آموزش های مدارسمان شاید نتیجه اش گفته ی ِ خواهر بسیجی شود،نوع دایورت شده اش هم بشود نظیر سایر،ولی بحث اینجاست که جدی نگرفتن مهملات،خود به ایجاد داده های کاربردی و کارکرد دار تبدیل نمی شود،بلکه احتمالا ً منجر به کژدانسته های دیگری می شود که هر کس به طریقی بدست می آورد،یا اینترنت،یا دوستان،یا مجله های قزمیت و یا کانال های پرت ماهواره ای.



اصل قضایا همچنان مکتوم می ماند...



صد و بیست و هشت

در کل شخم زدن وبلاگ های ِ اخوان البسیجین از آن دست کارهایی ست که چنانچه زمان داشته باشم آن را عملی خواهم کرد.موجودات جالبی هستند و در عین حال خطرناک.یکی را ببینی باقی را دیدی و کلا ً فکر و ذکر همگی قالب گیری شده ست.با این حال به عنوان اینکه آنها نیز شهروندان این دیار هستند و سودای کــُـشتار بسیاری از هم وطن های خودشان را دارند،بهتر است حد و حدودشان را شناخت تا بعدا ً سهوی رخ ندهد که نشود جمع و جورش کرد.

 

با این حال این نیز فرآیندی حوصله سر بر است و ترجیح می دهم ســـَــرکی به سایت "حسن عباسی" بزنم که این روزها گویا جزو معدود تئوریسین های نظام شده است.از عنوان ها که شــــِر و ور بودن می بارد،بعد می روم ببینم که در مورد یکی از فیلم های مورد علاقه ی ِ من چه تحلیلی داشته ست،می خوانم،فقط چشمه ای از آن:



"براساس نگاه جدید متافیزیک غربی، آتوپیاسازی (مدینه فاضله سازی) جدید برمبنای مفهومی‌به نام دنیاسازی (World Building) بناشده است. چهارچوب این دنیاسازی متشکل از دوعالم به نام­هایجهان نخست (Prime Universe) و جهان موازی (Parallel Universe) می­باشد که از طریق علومی‌به نام Fringe Science که عموما مرتبط با خواب، رویا، ظن، توهم و خیال و به طور کلی امور ذهنی است با یکدیگر در ارتباطند. این نوع نگاه جدید به شدت بر روی آثار نمایشی، سینمایی و حتی بازی­های کامپیوتری اخیر تاثیرگذار بوده است.



جهان موازی یا عالمی‌که در ذهن انسان رقم می­خورد (که قبل از فیلم Inception به صورت گسترده در سریال Fringe به آن پرداخته شده) نمودی از مساله قدرت نرم (به بیان ژورف نای) است. نبردی در حوزه ذهن­ها که طرزکار آن در تبدیل شک به یقین و تبدیل یقین به شک، تاثیرگذاری در چگونگی تصمیم­ها و اغواگری است. از اینرو فیلم سرآغاز (Inception) ساخته پرخرج کریستوفر نولان، به این لحاظ یکی از بهترین نمونه­های مطالعاتی در حوزه جنگ نرم می­باشد."


...


وضعیت بهبودی برای اذهانی که برای چنین شر و ور هایی خو گرفته وجود دارد؟