هر چقدر هم که بر مغزم فشار می آورم نمی توانم معنای این چــــَــرند - گویه :" من شما رو دوست دارم،ولی از افکارتون نفرت داشته و بدان نقد دارم " را بفهم !.البته تردیدی نیست که بین «پندار» و «گفتار» و «کردار» می تواند کیلومتر ها فاصله باشد،این یکی را دست کم ایرانی ها به خوبی نشان داده اند،اما اینکه بین اندیشه و گفته و عمل آن چنان فاصله باشد که بتوان یکی را از شخصیت کنشگر گرفت و جداگانه وارسی کرد و از آن نفرت داشت و در عین حال کالبدی که محل آن است را دوست داشت دیگر از آن خالی بندی های ایرانی ست،خاصه آنکه با فیگور های روشن فکری و فــــَرسفی بیانش می کنند.
زمانی که می گویم پاکستانی ها را دوست ندارم،بیشتر به خاطر وجه پراتیک رفتارشان است،به افکارشان دسترسی ندارم و آن چه می بینم کنشگر است و در دیار پاکــــــــــ ها که مثل مور و ملخ تولید مثل می کنند و روزانه یکی دوجین انتحار می کنند هیچ جذابیتی برای خود نمی بینم.چنانچه همشهری ام باشند،تنها در صورتی که «اخلاق» در «حوزه عمومی» را بر جای بیاورند آنها را به رسمیت می شناسم و حاضرم از حقوقشان دفاع کنم و در صورت نزدیکی افکار ذهنی مان و دوری او از بسیاری از فرضیه های ذهنی اش می توانم با او حتی دوست باشم.اما اینکه افکار فردی را از شخصیت اش جدا کنیم و از آن نفرت داشته باشیم و در عین حال هم شخصیت فرد را دوست داشته باشیم از آن دسته رند بازی های ایرانی هاست.یا نمی دانند چه می گویند،یا حیلت به کار می بندند،شق ثالثی به ذهنم نمی رسد
سلام
شق سوم را می توانید در موضع پدر و مادری ببینید که اصلا نمی تواند طرز فکر یا عملکرد اولادش را درک کند و دوست داشته باشد ولی باز هم دوستش دارد.
اگر انسان ها را عیال خدا بدانیم شاید توضیحی در این مورد وجود داشته باشد.
سلام
به نظر من می شود. اما وقتی می شود که افکار و عمل افراد خیلی بر ما اثر نگذارند. یعنی شما امید به این داشته باشید که با نقد و مخالفت و حرف و ... افراد را به میل خود تغییر دهید. به طور مثال کسی بسیار مودب است، خاص است، زیباست، کتاب خوان است، عطر مورد علاقه ی ما را استعمال می کند، به ما علاقه نشان می دهد. احتمالا ما جذب او می شویم و از او خوشمان می آید و به خاطر همین خوش آمدن در افکار و اعمالش کنکاش می کنیم و تا زمانی که این گفتار و کردار بر ما اثر منفی نگذارد به علاقه مان ادامه می دهیم. و حتی سعی می کنیم به میل خود تغییرش دهیم. که این بدترین نوع علاقه است. به ویژه اگر قرار باشد این علاقه به عشق بکشد.
از سویی برخی افراد برای این که در حق انسان جنایتی مرتکب شوند از این جملات سو استفاده می کنند:
من خیلی دوستت دارم، برایت احترام خاصی قائلم. ولی این رفتار و کردار و فکرت اشتباه است. بیا برایت بگویم... .
یا من برای خودت می گویم. اگر نه به من ربطی ندارد ... .
البته همیشه هم سواستفاده نیست و این یک پارادوکس بسیار بسیار واقعی است.
سلام
نوعی از دوست داشتن که غریزی محسوب می شود می تواند با نفرت از افکار این ترکیب پارادوکسیکال را بسازد .
رندبازی های ایرانی که هست ولی همیشه هم قصه این نیست
حالا نه با تعبیر "چرندگویه"ای که نقل کردی، به شکل خفیفترش رو بارها در روابط دوستانه تجربه کردم. طرف دوست خوبیه، اما در ارتباط با من نوعی به این نتیجه رسیدیم که سر بعضی مسائل جر و بحث نکنیم، چون میدونیم اختلافات اساسی داریم توی بنیانهای فکری.
این در روابط دوستانه بود، اما انقدر از این تعارفها آدم میشنوه که بیشتر به حرف مفت شبیه میشه. یادت باشه که ما ملت شتر-گاو-پلنگیم.
:))) مطلع پست رو دوست داشتم!
حالا چرا این همه عصبانی؟!
راستش را بخواهید مترجم خان، نه تنها بسیار محتمل، که بسیار هم فراگیر است. دلیلش هم خیلی ساده است : به اولین فاکتورهایی که به نظرمان جالب باشند خیلی راحت عنوان دوست داشتن اطلاق می کنیم. خیلی راحت و پیش از شناخت افکار و عقاید طرف مقابل. و دردناک آن که بر اساس آن گمانی که دوست داشتن نام نهاده ایم، تصمیمات بزرگ می گیریم: تعهد، عشق، ازدواج، شراکت.
جالب بود
تا کارای کسی رو دوس نداشته باشم نمی فهمم دوس داشتنش یعنی چی !
از کار یه نفر هم بدم میاد دیگه از خودشم بدم میاد