مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

151:هیوگو،کجایی،کجـــایی؟

روی هم رفته از آن دست از آدم هایی نیستم که زنده باد،مرده باد مو بر تنم سیخ کند،کمتر پیش می آید خودم را هلاک فرد یا افرادی کنم و هوراکـــِش باشم،بسیار کمتر پیش می آید که آرزوی مرگ کسی را داشته باشم و یا با مرگ او نفس راحتی بکشم.اما گاه که گمان برم افرادی که جماعت زیادی را به حقارت می کشند و یا  به هلاکت می رسانند و یا  ستم می کنند و ...  دمر می شوند،نفس راحتی می کشم.امروز یکی از همان روزهاست و اعتراف می کنم که افقی شدن هوگو چاوز مرا خوش آمد.


البته ممکن است که مرحوم ِ مغفور واقعا ً نیت خوبی هم به سر داشته و سودای بهشت - سازی در دل،اگر چنین بود راه داشت بیش از آن که با قدرت شبه - مطلق عشق بازی کند آن را رها کنند تا مردم ماست خود را بخورند،نکــــــــرد و چهارده سال سفت و سخت چسبید به منصب اش و ول کن نشد،تعداد زیادی مصاحبه های عوام فریبانه کرد،هم قطاران خودش را در شن زارهای آن سوی جهان یافت و چند ده میلیون نفری را در عمل بدبخت تر کردند.


شاید شانس به دوست داران مردم سالاری در آن مناطق سر سبز آمریکا رخی نمایان ساخته،سر راهش سری به صحراها و مناطق نیمه بیابانی جهان سوم هم بزند احتمالا ً بد نیست.تا ایزد چه خواهد !

نظرات 5 + ارسال نظر
میتینگ انلاین پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 03:20 http://meetingonline0.blogfa.com

آقاجان مراتب شادمانی ام را می رسانم به جد و وَجد قربان!

من هم نفس راحتی کشیدم،هر چند قضیه پیچیده تر از این حرف هاست که گمان بریم با فرو خفتن ! دوست ونزوئلایی مان کار تمام می شود و مردم آن دیار نیز راحت می شوند،اما به گمانم به قدرت رسیدن و راهبری افراد دیگری نظیر او در آن سمت،اگر باز هم شدنی باشد دست کم زمان زیادی نیاز دارد و بعید به نظر می رسد که به همین ارج و شان نیز دست یابد.

دمادم پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 12:11 http://www.damadamm.wordpress.com

دلیلی بر اندوه یا شادمانی نمی بینم. اعتراف میکنم که مردم ان کشور را درک نمیکنم اما همه شادی ما از آن است که زیادی دوست جدی کسی شده بود که دوستش نمی داشتیم.
به هر حال دیکتاتور دیکتاتور است و رفتنش لابد نوید بخش اما نه تا وقتی که جاپایش در یک سرزمین بماند و این جاپا را فقط خودش نساختهف مردم زیادی همراهش بوده اند.
سلام
زمانی به وبلاگ هم سر می زدیم، از باب معرفی گفتم.

سلام بر شما

به هر حال زیستن و چهار ده سال بر راس قدرت بودن برای او مطمئنا ً همراهان زیادی فراهم کرد،مازاد بر آن که یحتمل راه بازتولید چنین رابطه ای با مردم آن کشور را هم در عمل «پاکوب» کرد.

ولی به شخصه گمان می برم که اگر فرد دیگری بخواهد به همان سمت و قدرتی که او داشت،دست یازد،احتمالا با مشکلات عدیده ای دست به گریبان خواهد بود،کما اینکه در نمونه وطنی هم جانشین جای رهبر فقید ! را نتواسنته پیس از مدت ها بگیرد !

...

خوشحالم از باز دوستی مان،متاسفانه در حال فیلتر شکن را از کف دادم،سلام دوباره مرا پذیرا باشید

محمدی پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 20:04 http://ham-bahar.blogfa.com

من زمانی از رفتن یک دیکتاتور خوشحال می شوم که بساط مناسبات دیکتاتور پروری برچیده شود . این ملتی که من می بینم چند سال دیگر هوگو چاوز جدیدی را رو خواهد کرد

سلام بر شما جناب محمدی

یکی از دوستانم که در آلمان می زید،برایم تعیرف می کرد زمانی با تعدادی از افراد مسن آلمانی صحبت می کرده و از کشتار جمعی هیتلر از یهودیان سخن رانده،بعد تعدادی از همان افراد ضمن تقبیح برخی کارهای هیتلر،مقداری هم دلی نشان داده اند و برخی حتی ازکشتار وسیع یهودیان دفاع کرده اند،یکی حتی گفته بوده است یهودیان زیاد شده بودند !

در هر صورت جمع شدن بساط دیکتاتور پروری یا با آغوش باز به استقبالش رفتند،هر چند آرمان خوبی ست،ولی به گمانم عملی نباشد،چه همین حالابرخی احزاب نئو نازی و یا فاشیست ظاهرا فعال هستند.

به گمان من تاثیر ساختار هایی که قدرت گرفتن چنین افراد یا افکاری را محدود می کنند به مراتب کاساز تر می تواند باشد.
هر چند در کلیت با شما هم دل هستم و آرمان شما را بسی دوست می دارم.

آوخ شنبه 19 اسفند 1391 ساعت 10:55 http://www.avakh.blogsky.com/

مساله ای که برای من مفهوم نیست، جنس واکنش کودکانه ی رفقایی است که مدعی ذهنیت تحلیلی اند.
چاوز، خوب یا بد، بپسندیم یا نپسندیم یک سیاستمدار معاصر بود. و به سان تمام سیاستمداران دیگر، مغلمه ای از وجوه گوناگون و گاه متناقض. منحنی رفتار سیاسی اجتماعی او، هیچ گاه یک شکل نداشت. او نمونه ای از یک پوپولیسم بود که در طول زمان به سوی یک بوروکراسی مداری در سیاست داخلی و ضدیت فرمال با سرمایه داری جهانی در سیاست خارجی حرکت کرد.
بدون شک او یک لیبرال دموکرات نبود و بنا هم نبود که باشد، اما بردن نام او ذیل مقوله ی دیکتاتوری با تعابیر پلیمیکالی چون «عشق بازی با قدرت شبه مطلق»! بیشتر از آن که تحلیل معناداری باشد، و یا حتا بار ایدئولوژیک مشخص داشته باشد، صرفا «دل خنک کردنی» است از برای دیپلماسی او با دولت ایران.
مساله ی من «دفاع از چاوز» یا امثال آن نیست، مساله ی من فهم وضعیت او و تناقض های سیاست ورزی اوست که نه در تشفی خاطر جستن هایی از این دست و نه در ژست ایدئولوژیک گرفتن حاصل نمی شود.
با وجود این، روشن است که طرف مقابل چاوز، که راه حل هایی چون کودتا یا لشگرکشی نظامی را پیش نیاز صدور دموکراسی و امثال آن می داند، کارنامه ای سخت سیاه تر از او در دموکراسی «آن مناطق سرسبز» دارد و از همین رو، پروپاگاندای رسانه های نولیبرال و محافظه کار را در مورد چاوز، نمی توان آن چنان جدی گرفت...

جناب ابریشمی عزیز

شخصا ً هیچ گاه مدعی ذهنیت تحلیلی نبوده و نیستم.

جنس واکنش کودکانه ی ِ ما را با واکنش های - لابد بزرگسالانه ی ِ خود - ببخشایید.وبلاگ برای من صرفا ً جایی ست برای حرف های ساده و روزانه ام را زدن،نه مانند سایر دوستان علاقه ای به گرو گذاشتن شناسنامه دارم و ملیت و اعتقاداتم را پیش بکشم و عکس بگذارم،و نه تمایلی و البته وقتش را دارم که متنی ویرایش شده و سوهان خورده را بگذارم،اگر هم داشته باشم در وبلاگ نمی گذارم،وبلاگ به نیت و فلسفه ای و کارکردی ساخته شده است و تمایل من هم استفاده از آن در همان راستا ست.به همین جهت گفته ی ِ شما به عنوان دل خنک کردن صدق می کند و من هم منکر آن نیستم،کما اینکه نوشتار های روزمره قائد هم هزاری با مقاله های ژورنالیستی وی توفیر دارد.

فرموده اید :"چاوز، خوب یا بد، بپسندیم یا نپسندیم یک سیاستمدار معاصر بود. و به سان تمام سیاستمداران دیگر، مغلمه ای از وجوه گوناگون و گاه متناقض. منحنی رفتار سیاسی اجتماعی او، هیچ گاه یک شکل نداشت. او نمونه ای از یک پوپولیسم بود که در طول زمان به سوی یک بوروکراسی مداری در سیاست داخلی و ضدیت فرمال با سرمایه داری جهانی در سیاست خارجی حرکت کرد."

با این قسمت از نظر شما موافقم هر چند که مسئله روشن می نموند و خود او بارها در نظر و عمل چنین چیزی را اثبات نموده بود.

من هم می دانم مسئله شما دفاع از چاوز نیست و با شناختی که از شما دارم چنین چیزی مطلقا ً بعید می نماید،چیزی که من در نمی یابم به پیش کشیدن بحث طرف مقابل چاوز و هم قطاران اوست،احتمالا ً گمان برده اید با یکی از سینه چاکان طرفداران لیبرالیسم طرف هستید یا پای در صفحه امید و یا محمد رضا نهاده اید!

مشخص است که کارنامه افرادی نظیر چاوز و حتی دوست داران او در خاور میانه بسیار پاک تر از افرادی ست که در صف مقابل او هستند،اما او و امثال او آب گیر نیاوردند،وگرنه شناگران ماهرتری بودند!،این درست است که افرادی نظیر او با کشور ده هزار کیلومتر آن طرف تر - ویتنام - درگیر نشدند وکشتار های وسیع راه نیانداختند،کودتایی را مدیریت نکرد و فعالانه در جنگ های داخلی و بین کشور های همسایه دخالت نکرد،ولی آیا او و امثال او،اگر تمرکز قدرتی نظیر رقیبانش را داشتند،چنین نمی کردند؟

من تردید دارم.

آوخ شنبه 19 اسفند 1391 ساعت 22:04 http://avakh.blogsky.com/

رفیق! من تو را می‌شناسم، نیازی نبود رزومه بدهی. همچنین منظورم از «ذهنیت تحلیلی» آن نبود که برداشت کردی، چه که «ذهنیت تحلیلی» را جز «تشابه لفظ» نسبتی با فلسفه ی تحلیل زبانی نیست. این یک، رویکردی عام وغیرفلسفی در فهم انتقادی امور است و آن یک، شاخه ای فلسفی که پاره ای از مدعیات فلسفی اش را ناموجه میدانم.
و همچنان که گفتم مشکل من با مدعیات آن فلسفه است و نه با مدعیانش؛ راسل باشد یا محمدرضا یا امید یا هر کس دیگر، اهمیتی ندارد. اگر هم دلخوری میان من و آن رفقا باشد، بیشتر از طعنه ها و مزه پرانی هایی است که اهمیتی هم ندارد.
درباره ی دیدگاه بزرگسالانه و کودکانه، البته تعارف و طعنه هم نیاز نیست؛ مقصودم روشن بود: وقتی امری جدی را شوخی و تفنن بگیریم، چپ باشیم یا راست، تحلیلی یا قاره ای، آمریکایی یا ایرانی، کودکیم!
چاوز و سیاست، آکادمی گوگوش و روسری ارمیا نیست؛ اظهار نظر «سر-دستی» دردی که دوا نمی کند، آثار زیانبار هم می گذارد.
می دانم که میدانی حرف من منافی آزادی بیان و اندیشه نیست، هر کس هر چه خواست بنویسد، بنویسد. اما اثر مبتذل شدن امر سیاسی، و مسئولیت آن، به خود فرد ذی الحق برمی گردد.
(راستی، بر مبنای کدام منطق اگر من بچه گانه بودن سخن و موضع برخی را نقد میکنم، «لابد» خودم بزرگسالانه سخن میگویم؟!)
این که طرف مقابلش را هم پیش کشیدم، نکته ی غریبی نبود. سخن از پروپاگاندای رسانه ای بود و آنچه وضعیت سیاسی نامیده می شود. دست چاوز و رفقای وطنی اش به قدرت آمریکایی می رسید چه می کردند، هیچ اهمیتی ندارد، دست من و شما و هر بنی بشر دیگری نیز. تصور هم بکنیم سخن شما معنایی داشته باشد، نتیجه اش چیست؟ آمریکایی های بر سر کار، مهربان تر و خوش قلب ترند؟ قبول!
نیروهای اوباما را چاوز یا احمدی نژادش داشت، معلوم نبود بر سر دنیا چه می آمد؟ و ... البته می توان تا صبح شرطی خلاف واقع ساخت و نامش را تحلیل سیاسی گذاشت!
اما مساله مهربانی و بشر دوستی اوباما و قدرت دوستی و بشر ستیزی مخالفانش نیست، مساله روشن تر از این ها بود: ساختار سیاسی نئولیبرال حاکم بر جهان، چه گاف هایی دارد و مدافعین مطلق اش (که نه شمایی و نه امید و محمدرضا) تا چه حد در مقابل تغییرش مقاومت می کنند و هر صدای مخالف خوانی را با پروپاگاندای خود، تغییر می دهند..
دل برای دموکراسی سوزاندن، به شرطی از حد انتزاع خارج می شود، که بتوانیم درباره ی شرایط انضمامی تحقق آن، بحث دقیق کنیم.
شما بگو چگونه می شود از چاوز و دموکراسی گفت، اما از وجه مقابلش نگفت؟ چاوز ابلیسی بدسرشت بود که بنا به ذات پلیدش، «لاجرم» به قدرت میل داشت؟ یا فرمول پوپری-هایکی: او قدیسی در پی ساخت بهشت زمینی بود و «لاجرم» جهنم آفرید؟
من اینگونه فکر نمی کنم...
باقی بقایتان...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد