مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

165:از کارتن خوابی تا فرش خوابی،از فرش خوابی تا سرامیک خوابی

دیدن مردی که بین دو درخت به دم دستی ترین شکلی ممکن،پناهگاهی برای خود ساخته بود تا از باران صــُبانهنـــگام خردادی جان به در برد و روی موکت ها و پارچه های مندرس،به طرزی مفلوکانه خوابیده بود؛مرا که درست در همان ساعات عازم شرکت در امتحانات نهایی سال سوم دبیرستان بودم، چونان منقلب کرد که تصمیم گرفتم چند صباحی برای هم دردی با او بر روی سطوح سرد و سخت بخوابم تا بچشم طعم تلخ خـــُــسبیدن بر روی سطوح نا نـــــــَــرم را.


خدا بیامرزد اموات موزاییک ها را،کفپوش خانه قبلی مان موزاییک های زشت و زمختی بود که پس از چند سالی همگی تق و لق شده بودند و زمان راه رفتن براستی آبروریزی می کردند،روی این موزاییک ها را فرش و موکت پوشانده بودیم و برای چند هفته ای زیرانداز شبانگاهی من نیز همان فرش و موکت خانه مان بود.در هر حال هر چه بود،پس از تمام شدن دوران تحصیل در دبیرستان و دانشگاه،راقم این سطور هم کم کم ایمان آورد هم دلی گرچه لازم،اما کافی نیست و برای برطرف و یا کم رنگ تر شدن مشکلات و مصائب اجتماعی،آستین را بالا زدن و وارد گود شدن ست که لازم است و همدلانه صرف برخورد کردن چه بسا عمق مشکل را بیشتر کند.حاصل آن که دیدن مشکلاتی از این دست گرچه اندوهگینم می کند،اما راه به رفتار هایی آن چنان که در بالا ذکر شد نمی برد؛هر چند که بالا رفتن سن با خود -ممکن است - پختگی و سنجیده تر رفتارکردن را به همراه داشته باشد،اما سختی هایی هم با خود دارد.


با بالاتر رفتن سن و پای در جوانی نهادن من - امان از  این بالا رفتن - سن پدر و مادرم نیز بالاتر رفته و حساسیت شان افزون گشته.باد های خنک شبانگاهی سرمایشان می دهد و با پتو به چاره جویی بر می آیند،در چنین شرایطی آوردن لفظ کولر مکروه ست و روشن کردن اش حرام ! نتیجه شده بال بال زدن من و برادرم که ذره ای گرما بی تابمان می کند و خواب از چشمانمان می رباید.به همین جهت شب هایی که هوا گرم است و حتی لباس کندن هم درمان درد نمی شود،بالش را برداشته راهی ِ هال ِ خانه می شوم و روی سرامیک های خانه می خوابم،گرچه بسیار سخت، اما خنکای دلپذیرشان تا صبح خواب راحتی برایم به ارمغان می آورد،افسوس که نمی شود حین خواب دمـــَــر شد،افسوس !


با علم به برخی مشکلاتی که استراحت بر روی سطوح سخت برایم دارد،این چند شبی که بر روی این سطوح سخت دوست داشتنی خوابیده ام،پیش از خواب خاطراتم را مرور می کنم،تصویر نوجوانی که از سر هم دردی با کارتن خوابان بر روی فرش خانه می خوابید و جوانی که از برای در امان بردن از گرما به سرامیک های سرد پناه می برد...انسان ها چقدر تغییر می کنند.


پ.ن:پنکه اتاقم را دو هفته ست عاریه داده ام،در فراق اش می سوزم!

پ.ن.2:از تمامی دوستانی که تبریک گفتند،صمیمانه سپاس گزارم،باور کنید هیچ اهل دماغ بالا گرفتن نیستم - یا تلاش می کنم نباشم - دو ماهی ست گرچه وقت سر خاراندن دارم،ولی مطلقا ً زمان سر زدن به وبلاگستان را ندارم،پاسخ ندادن به نظرات و تبریک دوستان،انتخاب من نیست،جبر بر من است،پوزش

164:نـــــومــــزَدَنگ

با خود تصمیم گرفته بودم در زودترین زمان ممکن به خانه برسم و حاضر بشوم،رسیدم و به سرعت عازم حمام شدم،دوش گرفتم و مدام اندیشیدم یعنی امشب است همان شب موعود و خاطره ساز است؟


ظاهرا ً بود،با لباسی نیمه رسمی رفتیم،سه نفری به همراه مادر و پدر،راحت حرف زدیم،گفتیم،خندیدیم،و قرار و مدار های اولیه را گذاشتیم،برای ماه پایانی تابستان و باقی ِ ماجرا.فعلا ً تصمیم گرفتیم - وقدری سعی نمودیم ! - که همه چیز به سکوت برگزار شود و زمان علنی تر شدنش به نزدیکان و اقوام بگوییم.شب ملایمی بود،هر چند نیم ساعت نخست به شدت عرق ریختم.


بدین قرار،دو سال دوستی ساده و یک سال و نیم دوستی مهروزانه،اینک به نامزدی کوتاه مدتی انجامیده و دو ماه دیگر جلوه ی ِ رسمی تری بر خود می گیرد.سهل و ممتنع پیش رفتنش را هر دو دوست داشتیم،امید که پس از این نیز چنین پیش برود،ساده،آرام،دوستانه

163:آرامش پس از طوفان یا طوفان پس از آرامش؟

من رای دادم،آن هم درست در زمانی که از شدت خستگی در حال از پا در آمدن بودن بودم و برای ثبت رای خویشتن بیش از یک ساعت در صف ایستادم !


اینکه چرا رای دادم را کمی بعد تشریح خواهم کرد.یگانه دلیل بد بینانه ی ِ من با استدلال بسیاری از دوستان متفاوت بوده و هست.

162:کدام حماسه؟

گمان می کنم احساس نزدیکی با یک کاندیدا و یا برنامه های پیشنهادی اش حداقل شرط مورد نیاز برای شرکت در انتخابات سیاسی یک کشور باشد،اگر نباشد چطور؟


در ثانی وقتی ترجیع بند تمامی نامزد های انتخاباتی لفظ "اسلام" یا " اطاعت از ولایت مطلقه یِ فقیه " باشد،ایا اساسا ً به معنای رانده شدن یا دست کم نادیده انگاشتن تمامی ِ شهروندان یک کشور که در ذیل این تعریف نمی گنجند نیست؟


در هر صورت با نظاره گر بودن مناظره های انتخاباتی تنها یک واژه به ذهنم رسید:متاسفم.رعایت حداقل صوری اخلاق گفتمان کمترین چیزی ست  که برای آدمی که باید پرزنتور خوبی باشد توقع می رود.در میان 8 نامزد معرفی شده اما ، در نظرم کریه تر و وقیحانه ترین مخالفت ها را جلیلی دارا بود،جانشین پیشنهادی احمدی نژاد پا را از او فراتر می گذارد و از هم چنان از رویکرد "بگم،بگم" او استفاده می کند،اگر به عنوان نماینده ایران در مذاکرات بین المللی هم چنین ادبیاتی به کار می برد،پیش نرفتن مذاکرات هسته ای ایران چه جای تعجب؟


در هر صورت به عنوان یک شهروند گیر کرده در صحراهای خاورمیانه،مایلم از حق رای خود استفاده کنم،ولی اینکه کجا می توان خرجش کرد و ارزشش را داشته باشد چیزی دستم را نگرفته ست.در شرایط فعلی برای افرادی نظیر من،بلوکه کردن و یا نادیده گرفتن انتخاباتی که در آن سهمی نداشته و نمی توانند داشته باشند ظاهرا ً تنها گزینه ست،اگر رایی هم از افرادی نظیر من صادر شود - با این فرض که رای ها هم شمرده می شوند - آب ریختن در آسیاب دیگران است،همین.


و در آخر:


خلاف دوستانی که کنش اجتماعی را معادل با انجام رفتار و عملی می دانند،امتناع کردن و یا تحریم یک چیز خود می تواند یک کنش بر شمرده شود،نادیده گرفتن جمعی ِ یک سریال منحط،یک برنامه اجباری و تجویزی از بالا،خرید یک برند خاص و... خود می تواند منشا تاثیر باشد و تاثیرات موثری هم داشته باشد.البته مبلغ اینکه همه باید تحریم کنند نیستم،ولی استدلال کسانی را که عدم شرکت در انتخابات جاری را معادل با هم زیستی با استبداد می دانند را ناکافی یافتم.

161:پـــُتک مُسلمون بر فرق مبارک ِ فردیت

یکی از دوستانم تعریف می کرد که گهگاه حین کار کردن،آن چنان میل ژنسی اش بر او فشار می آورد که دوست دارد مشت دستش را گره کند و حواله میز کارش کند،بعد ناگهان دور اندیشی می کند که شیشه شکسته چه سنگین فنا می دهد دست را و منصرف می شود؛درد و دل جوانان این خاک که ماندند که با میراث اسلامی و دست و پایی که سنت ِ آن از ایشان بسته چه کنند. (هزاری هم که از وادی اسلام و مسلمانی خداحافظی کرده باشند)


برادر و خواهران مسلمان،لطفا ً خودتان را به آن راه نزنید و از اصل قضیه طفره نروید،واقعیت آن است مشکل در این مورد خاص قابل فروکاست به این حاکمیت و آن یکی نیست و مشکل در متن،سنت و اندیشه های اسلامی ست،اسلام و سنتش هرگز عشق،دوست داشتن و دوست داشته شدن را به رسمیت نشناخت تا چه اینکه بخواهد برای آن راه حل هایی بیاید وباید پذیرفت که ریشه بسیاری از مشکلات ما -  و من به عنوان یک فرد که در جامعه مسلمانان می زیم -  در اصل به دین و احکام و سنن مربوط به آن باز می گردد.میل ژنسی در اسلام بیشتر حول تشکیل خانواده،تولید مثل و تکثر فرزندان مطرح شد و باید حتما و هر چه سریع تر از قیف ازدواج می گذشت،باقی راه ها مسدود شدند و می شوند و بخشی از عواقب ونشانه های آن معطوف به زنانی که زیر چادر تمامی اندیشه های ذهنشان معطوف به جنس مخالف،یا مردانی ست که سعی می کنند که دیده برگیرند و در خیال کار همه را می سازند.کسانی که یا شانس ازدواج ندارند،یا علاقه ای به آن در سنین پایین ندارند و یا بدان اعتقادی ندارند و یا در اساس برایشان زود است همگی از آزاردیدگان احکامی چنین اند.



دیدن و یا بودن در مقام کسانی که از این باورها و یا از زیستن در کنار باورمندان آن، رنج  می کشد،سختی هایم را دو چندان می کند،افسوس که جانی هزار باره دارد،دوباره سر بر می کشند و می گویند این اصلش نبود و چنان که بر راهش می رفت چنین نمی شد و چنان


قصه همان،با روایتی دیگر