مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

خواب یازدهم

اولین کلمه ای را که نسبت به هر دوست در ذهنم نقش می بندد را می نویسم،بدان معنا نیست که او را  دقیقا بدین عنوان می شناسم و یا تصویری که از او بر جای مانده در ذهنم همین است،تصاویر می آیند و می روند ولی برخی پررنگ ترند و برخی ماندگارتر.برای بعضی از دوستان چند تصویر در ذهنم نقش می بندد و برای فردی ممکن است یادگاری نداشته باشم.امید دارم که کسی از من نرنجد.

به ترتیب الفبا:


آب و آتش:استادی که نمره کیلویی نمی دهد


اکنون:نثر ملایم و کمی کند


بلندترین:تصویری ندارم هنوز


به یاد دوست:مطب دکتر و گپ سیاسی


پیراهن کاغذی:حضوری گرم


تک تازی:تصویری ندارم هنوز


حقیقت:دلداده طریقت استعارت


داستان تکراری:یک مادر،یک همسر،یک معلم،یک وبلاگ نویس فعال که گاهی زیادی استرس دارد


دایناسور:تصویری ندارم هنوز


درخت ابدی:تصویری ندارم هنوز (چرا؟)


دل مشغولی های من و ام اس:زندگی


دنیای زیبای من :خیلی جدی


دومین پنجره:قلبی مهربان تر از زبان


رژ لب قرمز:با احساس ترین متنهای وبلاگستان


سیاه مشق:عزیز دل برادر


شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی:مرفه بی درد !


عشق افلاطونی:نیکا دل


عقاید یک قابله:شیطنت،از درد روزگار زیاد می نویسد ولی دست نوشته هایش غمگین نیست اصلا،نثر فانی یکی از نمونه های نوشته های زنده در وبلاگستان


طبیب چه:اوایل فکر می کردم دختر است،الان فکر می کنم پسر است !


میله بدون پرچم:کتاب رمان


ماجراهای یک فندق پنجاه کیلویی بی خانه:روز نوشت هایی جالب.خودش آرام تر از نوشته هایش است


یادداشت های الی:تصویری ندارم


یک:سایه ای در پس پرده


...


دوستان بازی قبل به این بازی هم دعوتند،خاصه درخت ابدی و حقیقت،باید نوشته شان جالب باشد.

پ.ن:لیست پنجاه کتابی که به شور گذاشتیم را به عنوان عیدی روز اول عید می گذارم

پ.ن.2:این متن و این متن خواندن دارد

پ.ن.3:فانی پنج لذت زندگی اش را خوب نوشته[کلیک]


پس نوشت:وبلاگ های سرویس بلاگ اسپات که فیلتر شده بود،بعد گودر را فیلتر کردند،بعد امروز دیدم صفحه مدیریت را فیلتر کردند،فحش هم بدهی فحش را بی آبرو کردی،به شخصه فحش را مقدس تر از آن می دانم که برای برادران مهربان به کار ببرم

خواب دهم

در چند روز آخر سال می خواهیم دو بازی وبلاگی داشته باشیم.یکی به دعوت خانم فندق است و در باب نوشتن از پنج لذت زندگی.من یک تبصره به آن اضافه می کنم و پنج لذت متداول زندگی ام را می نویسم.ممکن است که لذت و شعفی تنها یک یا چند بار ممکن شود.من به پنج لذت متداول این ایامم اشاره می کنم.


بازی دوم هم مربوط می شود به بازی وبلاگی «داستان تکراری» و البته با کمی تغییر باز هم ! لینک هایمان را به ترتیب حروف الفبا نوشته و دقیقا ً اولین تصویر و یا عبارتی را که به ذهنمان رسید می نویسیم.ممکن است که عده ای از دوستان ناراحت بشوند،ضمن پوزش عرض می کنم که به هر حال تصویر است،می آید و می رود ! به شخصه تمامی دوستان را دعوت به بازی آخر سالی می کنم.این چند تن - که گمان می کنم خودشان هم تمایلی داشته باشند - را دعوت می کنم:داستان تکراری،فندق،عقاید یک قابله،عشق افلاطونی،دومین پنجره،یادداشت های الی،طبیب چه


چنانچه کسی تمایل داشت بنویسد تا شخصا دعوتش کنم! در این بلاگ نخستین و در بلاگ بعد بازی سپسین.


و اما پنج لذت متداول بدون الویت:


یک: خواب!

نفس خوابیدن  و خاصه خوب خوابیدن یک تفریح بزرگ است.غالبا شب ها پیش از خواب آهنگ های بی کلام می گذارم و تا بیست یا سی دقیقه ای موسیقی  ملایم با صدای بسیار کم گوش می دهم.از اعضای بدنم سلب اراده می کنم و به خواب می روم.اگر فردایش کاری نداشته باشم تا نیمه شب - گاهی تا پنج یا چهار صبح - بیدار می مانم و تا لنگ ظهر می خوابم !


دو :کتاب خوانی.

کتابهای نویسندگانی را که نثر خوبی داشته باشند و زنده می نویسند را دوست دارم. از پارسی زبانان نادر ابراهیمی و محمد قائد را می ستایم.سال گذشته با خواندن کتاب های هایدگر و منطق تفریحی ماندگار داشتم.در خواندن شرط نخستم نثر زنده و شرط ثانی حرف حساب زدن است.


سه: پیاده روی.

باور کنید و یا نکنید بیمار این هستم که مسیر های رفت و آمدم را تا جای ممکن پیاده طی طریق کنم.چنانچه خانه نشین باشم دور اتاقم راه می روم و صدای موزیک را  بلند می کنم.این طور مواقع ذهنم باز می شود و گهگاه  خیال پردازی هم می کنم ! باید از کوه رفتن هم بگویم.حضور در کوه آرامشی عمیق برایم دارد.به کوهی می روم که معمولا کسی آن حوالی نباشد.با رسیدن به بلندی، روی خاک و سنگ و یا سبزه ها دراز می کشم و سعی می کنم که قوای پنج گانه حسی ام کار کند.غالبا صدای باد غالب است،در بهار و یا پاییز بوی نم هم به مشام می رسد و جز لاینفکش تابش آفتاب ست  بر روی پوست گونه


چهار:حضور در کنار اعضای خانواده.

تصور اینکه ممکن است یکی و یا خودت نباشی،به یادت می آورد که لحظه ها چقدر ارزشمندند و لحظه لحظه بودن در کنار نزدیکان را باید تا ته چشید.


پنج:سیگار !

پنج سالی می شود که همراه با پسردایی ام سیگار می کشیم؛با وسواس.در تابستان و زمستان به علت گرمی و یا سردی هوا به مرز صفر می رسد و در نیمه های بهار و یا پاییز با بارش باران شدت می گیرد.همیشه غروب ها و یک صندلی خاص در جایی خاص.سالی دو بسته بعید می دانم بیشتر بشود ( و یا به عبارتی چهل نخ).معمولا مارلبورو سیاه (طلا) و تک و توک کِنت سیاه( طلا).البته این روزها بسیار کم تر شده چون جنس اصل در بازار نیست.در زمان سیگار کشیدن کمتر حرف می زنیم و به موسیقی -  شجریان و یا بی کلام - گوش می دهیم و لا به لایش بادام هندی می خوریم.به گمانم اصیل ترین لحظه های گفتاری مان در همین اوقات باشد.


...


این از پنج لذتی که قرار بر نوشتن اش بود.این بازی و بازی بعدی همه از طرف من دعوتند.چنانچه کسی بازی را پذیرفت اعلام کند.باقی دوستان چنانچه در بخش نظرات تفریحات خودشان را بنویسند می تواند ایده ی ِ خوبی برای دیگران باشد


خواب نهم


در قامت شعر داستانی  از عقابی نقل است که به تیز پروازی خویش در ابر ها  می نازد،در سینه آسمان تیری می خورد و از عرش به فرش فرو می غلتد.به انتهای تیر که نگاه می کند،پرهای خویش را می بیند  و گفته ای به یاد ماندنی سر می دهد:ز که نالیم که از ماست که بر ماست.


خـَمناله عقاب مذکور در داستان،برای سالها افسانه ای را نقل زبانها کرد و روحیه ای صد درصد غیر انتقادی را دامن زد؛که حتما اشکال در ماست که  مشکلی پیش می اید، و گرنه دیگران بی تقصیرند و  باید خود سازی کرد.در روز جهانی زن که همه جا حرف از زن و حقوقش در میان است،بد نیست نیم نگاهی وجود داشته باشد که در عدم رعایت حقوق اقلیتی،هم قانون و هم قوم مذکور و هم قوم غاصب مقصرند


زن های بسیاری گمان می برند که وضعیت فعلی زنان در ایران،برخاسته از منفعل بودگی خود زنان است.در قاموس امتحانات دانشگاهی باید به این فرض نمره تک داد،چون نا خواسته چند فرض دیگر را مطرح می کند که: حق دادنی نیست،بلکه گرفتنی ست،و مردان موجوداتی هستند که کوتاه بیایی آماده سوء استفاده هستند.فرض ثالثی را هم مطرح می کند که در کشوری مردم سالار هستیم که به محض زبان باز کردن زنان،قانون به نفع شان تغییر رویه می دهد.


هنوز چند ماهی از پرونده غریب ناصر محمد خانی و شهلا جاهد نمی گذرد.پس از پایان پرونده،سالم جان به در بردن ناصر تعداد زیادی را سوزانده بود.به هر حال او خلاف قانون رعایت نکرده و قانون ما زیر آبی رفتن مرد ها را مجاز می شمارد.اینکه تا چه میزان مردم در تصویب قانون به صورت غیر مستقیم نقش دارند محل مناقشه ست.


بهبود شرایط فکری و فرهنگی ما در گرو همکاری دو جانبه دو طرف است.همان طور که مهریه پایین گرفتن نیازمند قوای عقلانی قابل قبولی از زنان است،به رسمیت شناختن حقوق طبیعی زنان نیز از قوای عقلانی متعادل انتظار می رود.از زنان و دخترانی که سبیل قجری دارند بگذریم،بعید به نظر می رسد که زنانی - حتی در کنار خیابان - به کرات از سوی مردان مورد ازار قرار نگرفته باشند.وقتی نیروی قضاوت نیرومندی در کار نباشد و فرهنگی وجود نداشته باشد که این قبیل اعمال را تقبیح کند،احتمال انجام هر کاری می رود.


حالا که دستمان در قانون گذاری کوتاه است و لایحه ای مترقی نظیر «حمایت از خانواده» در مجلس براستی مردمی مطرح است،بهتر است که مردان بی پز و ادا وارد گود بشوند و فرهنگ سازی کنند.در یکی از آزمایشگاهها که در زمان استراحت با گروهی که بالاجبار در آن قرار گرفته بودم،بیرون رفته بودیم،جماعت ذکور را می دیدم که با چشمانشان مشغول خوردن گروه دختران بودند.وقتی که به طعنه می گفتم مثل طعمه ی ِ حیوانی نگاه نکنید یکی از آنها گفت که ما به تو هم به چشم حیوان نگاه می کنیم ؛و در این کشور از این دست کفتارها کم نیستند.زندگی در کشوری که فرهنگ و حاکمیت و قانونش به حمایت از دو جنس می پردازد،به مراتب راحت است.در بد بینانه ترین حالتش برای مرد غیور این دلواپسی کم رنگتر است که زنان نزدیکش - مادر،همسر،خواهر،دختر- به اجتماع می روند.که قانون و فرهنگ کشورش حامی ایشان هستند.فرقی نمی کند در اجتماعی که دو جنس با یکدیگر در کنش هستند،راحت تر زیستن یکی به نفع دیگری هم هست.



خواب هشتم

جدای از اینکه زبانم به درد و دل کردن سخت باز می شود،در نوشتن غم و غصه هایم نیز زبانی ناتوان دارم.هر بار که به قصد نوشتن وارد شدم و آمدم که از قسمی از اندوه بشری بگویم،آنقدر در محدوده واژگان دست و پا زدم که منصرف شدم.به همین دلیل در بازه ای که اندوهی بر من چیره می شود در می مانم که برای رفعش چه باید کرد.اگر هوا بارانی باشد و شرایط اش مهیا ،شاید نخی سیگار در تنهایی مسکن خوبی باشد.ولی چنین شرایطی مهیا نمی شود جز چندی بر سال.


مرهم مطمئنی که برای خود دارم رفتن به کوه است که در هر زمانی ممکن نیست.چند کوهی که رفتنشان آرامم می کند یکی در نزدیکیهای قزوین است و چند تای دیگر در کیلومتری های بالای جاده چالوس که عزیمتش هر زمانی ممکن نیست.حال و روزم این روز ها تعریفی ندارد و روزهایم به بی هدف راه رفتن می گذرد.میراثی از تنهایی ژرف بشری.


پ.ن:لینک عکس.[کلیک]

http://s1.picofile.com/file/6410565390/39165.jpg

خواب هفتم

جزیره هاوایی را از نظر روی سطح آمدن مواد مذاب می توان یگانه دانست.مواد گداخته براحتی بر روی سطح زمین می آیند و جاری می شوند.هر ناظر خارجی به سادگی می تواند روان شدن مواد مذاب را بنگرد.بر عکس این،در اتشفشان ها،یک لایه از مواد مذاب که مجال بیرون آمدن را نیافته و سرد شده است،از ریزش باقی مواد مذاب به بیرون از دهانه جلوگیری می کند.فشار به حداکثر می رسد و در زمان بسیار کمی سد متلاشی شده و مواد مذاب کیلومتر ها به هوا پرتاب می شوند و حجم قابل توجهی خاکستر وارد فضای جو می کنند و خرابی های فراوان به بار می اورند و زلزله های کوچک را حادث می شوند.


اعتراض ها و تظاهرت در جوامع باز را می توان به روان شدن مواد گداخته در جزیره هاوایی تشبیه کرد.مردم راحت به خیابان می آیند و با نظارت پلیس و حکومت،حرفشان را می زنند و اقامه دلیل می کنند.اگر قانع کننده نباشد در عوض از تمرکز فشار جلوگیری می کند.هر اقلیتی در صورت رعایت کردن قانون اساسی کشور چنین اختیاراتی را دارد.مسلمانان راحت می توانند در کشوری نظیر آمریکا اعتراضشان را به گوش حکومت برسانند.ممکن است خرابی هایی داشته باشد،ولی هزینه هایش زیاد نیست؛کما اینکه روان شدن مواد مذاب هم در بدترین حالت چند خانه ای را ویران می کند و درختانی را می سوزاند.


عکس آن در جامعه بسته،اگر حکومتی سدی شود تا در برابر اعتراضات مردمی تاب بیاورد،فشار ها در بطن جنبش بیشتر و بیشتر می شود و جنبش نیرومند تر می شود.تا دست آخر سد را متلاشی کرده و غرش خشم آفاق را بیدار کند.شاه راحل آنقدر در برابر جنبش مردمی سرکوب کرد و خودش را به کوچه علی چپ زد تا دست اخر با رعشه،در سیمای حکومتی ظاهر شد و خطاب به مردم  گفت:"من نیز صدای انقلاب شما را شنیدم" و سپس تعدادی سوگند و قسم یاد کرد تا اصلاحات صورت دهد.روز آخر در فرودگاه با گلوی از بغض ورم کرده به خبرنگار می گفت که برای استراحت و درمان مدت کوتاهی را به خارج از کشور می رود.در حالی که وزرا و نزدیکانش خم می شدند و دستش را می بوسیدند.رایحه غلیظ چپه شدن به مشامش رسیده بود و دستش آمده بود که این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست


تاریخ را شاید بتوان کسل کننده یافت،ولی نمی توان به سادگی از کنار درس هایش گذشت.حکایت همچنان همان است و زمان به جلو کشیده شده.در یک نگاه بدبینانه اگر آمارهای حکومتی را بخواهیم معیار قرار بدهیم سال گذشته سیزده میلیون نفر حق اعتراض داشتند.سه میلیون نفری در پایتخت که اکثریت را تشکیل می دهد به خیابان ها آمده بودند و اعتراض داشتند.حاکمیت سد شد و فشارهای روانی در مردم متمرکز گشت.حکایت همچنان باقی ست و بیست ماه قضیه کش آمده و روز به روز از نفوذ حاکمیت کمتر شده و مردم نیرومند تر و معترض تر شده اند،دیگر حتی تهدید ها هم افاقه نمی کند و پرونده اش همه جا باز است و فیلتر گسترده و سرکوب شدید - اگر موثر باشد - نوشدارو بعد از مرگ سهراب است.


برادران  مهربان بسیجی به جای نشاندن تکه سرب ها در جوارح و جوانح جوانانِ مردم و یا الفاظی نظیر «جــِرت میدم» و یا «پدر سگ بی شرف» به دختر هاشمی رفسنجانی، بد نیست که کمی قوای ذهنی را به کار بیندازند.به کار انداختن مغز شاید گلوکز موجود در بدن را بسوزاند ولی دستکم خلق الله را از شر یکدیگر حفظ می کند.پاک کردن صورت مسئله علاوه بر اینکه پیام اور بی خردی حلال است؛ مشکل را فربه تر می کند.


مرگ بر فلان و مرگ بر بهمان خنکای دل سفیهان شده و عرق شرم عاقلان.در کشورهای مترقی چند سده ای هست که این ادبیات کنار گذاشته شده است.به گمان من با رویه ای که حاکمیت خاصه در این چند وقت اخیر پیش گرفته،جنبش گرین از یک حرکت خودجوش و ناخودآگاه ششصد و بیست روز پیش،بدل می شود به یک حرکت مردمی منسجم که فقط مجالی برای غریدن می خواهد و از هر زمان دیگری نیرومند تر است.فقط بیم آن می رود که تاریخ تکرار شود و نتیجه همان شود که بود.باید دید که چه کسانی از تاریخ درس می گیرند و چه نسخه ای برای رفتارشان می پیچند.

http://up.behtarin.com/images/31009806968200274312.png


توضیح عکس:نمونه ای از مهربانی برادران.به این لینک مراجعه کنید [کلیک]