البته قبول دارم که کار کائنات لنگ تنها یک نفر نیست و با این همه ماشین جوجه کشی،کار ابنا بشر لنگ یکی نمی ماند که هیچ،یکی یکی هم اگر وارد گود نشوند زندگی جمعی بهتر هم می شود؛اما باید اعتراف بکنم که در مقام یک انسان بدم نمی آید که گوشه ای از کار را هم من بگیرم و در چرخه جوجه کشی من هم نقشی ایفا کنم !.آن هم نه به خاطر حس پدرانگی ای - آن چنان که جلال آل احمد در کتاب «سنگی بر گوری» نوشته - که ممکن است به صورت بالقوه بماند و سبب آزردگی بشود،نه.بلکه بیشتر بدین دلیل که دیدن یک بچه کوچک و ادا و اطوارها و سرزندگی هایش بد جوری قند در دل آب می کند.
تصور کودکی که بین یک تا شش،هفت سال سن دارد و نوع صداها و سوالها و کارهایی که می کند می تواندانگیزه خوبی برای زندگی باشد و همین اش است که من را به شدت قلقلک می دهد.هر چند که با تجربه تر ها از دنگ و فنگ فراوان اش زیاد می نالند، اما بعید می رسد که خودشان هم زیاد از وضعی چنین ناراضی باشند،وگرنه هیچ وقت یک بچه بدل به دو یا چند تا نمی شد و بچه سازی بر روی عدد یک متوقف می ماند.خلاصه آن که داشتن یک بچه کوچک را بدم نمی اید.
در عوض داشتن و حتی رو در رو بودن با یک نوجوان من را به راستی به هراس می اندازد.در مورد پسر ها تخس بازی و بوی تند عرق شان زننده است و در مورد دختر ها خیال پردازی و غرق در عوالم بودن و احساسات به جوش آمده کلافه کننده.در کتاب فروشی ایام خوشی ست زمان هایی که خواهر زاده شش ساله دوستم می آید و چند ساعتی پیش ماست.سر به سر گذاشتن و بازی کردن و به فکر انداختن اش تفریح رایگان با ارزشی ست.در عوض آمدن پسران نوجوان با صدای بلند و بوی تند عرق در گرمای چهل درجه و یا دخترانی که فله ای جیغ و داد می کنند و همه با هم حرف می زنند ترسناک است.تصور اینکه یکی از همین ها را داشته باشم و بخواهم با او به تفاهم برسم را نمی توانم بکنم.دوران نوجوانی دوران مزخرفی ست.خودم از دوران نوجوانی خودم به غایت بیزارم.چند سال وقت لازم است تا آدمی از وضعیت شبه نئاندرتالی پا در دروازه های تمدن بگذارد.
چند سال به من زمان بدهید تا فکرم را بکنم ببینم چند سال ور رفتن با طفل چند ماهه تا چند ساله که از خون خودم است ارزش رو در رو با یک نوجوان را دارد یا نه،کمی وقت بدهید...فقط چند سالی !
حوصله ی زیادی داری:)
تو فعلا مادرش رو پیدا کن .
من یکی که حداقل کارهای عقب مانده و البته پیش روی زیادی دارم که بهم اجازه فکر کردن حول چنین موضوعاتی رو نمیده .
لا مصب هم به گردش می افتم و هم می ترسم و بیخیال می شوم !چرا این طوری ام؟
وای من عاشق بچه های کوچیکم...البته از شش ماهه تا شش سالش.
دوران نوجوانی رو اصلن دوست ندارم، بحران، سردرگمی،...
یه وقت ده ساله خوبه؟
نه زیاده!آن وقت بچه سر پیری می شود،دلم برای بچه می سوزد!
خوب همین که به فکر افتادین ۵۰ درصد قضیه حله...
سر و کله زدن با بچه های مردم کاری نداره. اگر راست میگین با بچه خودتون کلنجار برید. چون علاوه بر جواب سوالاش خرجش هم با شماست.
وای خرج !حواسم به این قمستش نبود !
لازم شد تجدید نظر کنم.
می بینم که کار و بار می سازه، حرف هایی میزنی که از توش بوی امید
و طراوت
می آد .. خب بگو چه خبره.. ما به بستنی هم راضی هستیم به جای شیرینی

(زن و مردش هم فرق نداره) چه برسه به بچه .. من که کلی بچه دوست دارم و با بچه ها ارتباطم خوبه، اصلاً بهش فکر نمیکنم .. اون هم تو ایران! فکر کن که بچه بخواد بره همین سال های حماقت باری که در مدرسه داشتیم بگذرونه، بخواد کنکور بده، دانشجو بشه، سرگردان بین واقعیت خودش و جامعه و تحصیل و شغل و فرهنگ پر از ریا و تزویر و ...
بیخیال همین 70میلیون بیچاره کافی هستند
به نظر من کنار اومدن با یک موجود دیگه به نام همسر خودش کلی مکافاته
وای آبجی انرژی منفی نده.تصور کن بچه های ما هم در این تناقضات دهشتناک گیر کنند و در این جامعه.وحشتناک است
اولا که عکست خیلی گوگولیه
دوماندش تو صبرت زیاده
من همیشه می گم بچه دوسالش که شد به حرف که افتاد بالش بذار روش بشین راحت و پاکیزه
بیکاریاااا
راستی حالا که اینقدر پدر خوبی هستی بیا منو به فرزندی قبول کن قول میدم هیچ وقت نوجوون نشم تازه خیلی ها به من می گن تو شبیه کوچیکی هاتی!
من که اوکی هستم.مشکلی ندارم.فقط این بچه خرج خودش را می دهد؟!
وای این آنارشیست کیه داره کشتن بچه با بالش رو آموزش میده؟ مو به تنم سیخ شد.
تازه این تنها قسمتی از خشونتش است.خیلی خشن هستند ایشان !
سلام رفیق خوب...
قلقلک را راست گفته ای. اما دغدغه فرزند داشتن وحشت به جان ام می افکن اد....
کدام راه راست است برای فرزند؟ می دانی رفیق ام؟
می دانمت و می خوانمت رفیق.من و تو به هم نزدیکیم.اشاره ای از تو من را تا آخرش می برد
بچه های بیچاره را کسی در بست نمی خواهد وگرنه نوجوانی هم جزوشه دیگه
خب می خواهی تا یک سنی را من بزرگ کنم و نوجوانی را تقدیم کنم به شما !
لایک به کامنت پیانیست
یلدا آنارشیست بودی نگفته بودی؟ اینجوری مچ می گیرن ها
البته آنارشیست معنای دیگری دارد ها .حالا من دوباره گیر دادنم شروع شد !
پسرم از آرزوی همسر تا بچه فقط یه پست فاصله ؟؟؟ من که به بچه های خودم میگم بیخیال بچه بشن با اینکه میدونن بدون اونا وجود ندارم . اشتباه منو نباید تکرار کنند . ولی اگه بدونی باعکسای بچه گیاشون و فرهنگ لغتی که از زبان باز کردن هر دوتاشون درست کردم چه حالی میکنیم من و باباش !!! همکارای مجرد همسرم میگفتند اگه ما یه بچه مث محمدرضا داشتیم دیگه از زندگی هیچی نمیخواستیم سر کار هم نمی رفتیم . خلخال که بودیم بچه اک دوساله ام اسباب بازیشون بود . مهندسای ندید بدید .
می دونی اینجا پدر و مادرایی هستند که هیچ وقت نمی خواستند همسر باشند . بهشون میگن مادر یا پدر مجرد . یعنی هدفشون از اول فقط داشتن بچه بوده . من اینو هم نمی فهمم .
مامان نازنین و محمد رضا خیلی اذیتت کردند؟
چقدر شکواییه می کنی مادرم.چندمین بار بود ها.حواسم هست.در کنار عکس های کج که خاص تو راست!
سلام
به همان دلایلی که ذکر کردی علی الخصوص وحشت از نوجوانها و صد البته به دلایلی که فاطمه جان گفته اصلاْ به همچین داستانی فکر نمی کنم.
البته یک دلیل مهمتری هم دارم . احساس می کنم هیچ تجربه ای یا دریافتی از زندگی نداشته ام که دلم بخواهد کس دیگری هم تجربه اش کند. این مهمترین دلیل من است.
اما بچه های کوچولو را خیلی دوست دارم. از معصومیتشان گریه ام می گیرد.
آبجی تجربه زیستن خودش کم چیزی بوده و هست؟چه کعنای برای زیستن جز خود زیستن می تواند وجود داشته باشد.یکی از معانی بزرگی که می توانست برای زندگی وجود داشت را بگو شاید من هم هم عقیده خودت شدم.زیستن که نیاز به بهانه و دلیل ندارد.خودش فی نفسه تحفه ست
راستی محمد رضا ! محمد رضا به وبلاگم تک زده یه پست گذاشته بیا بخون که اینقد نگی چرا نمیگذاری بچه خودش بنویسه .
خواندم ننه
من و همسر گرامی ۷ سال بدون بچه زندگی کردیم ...
وفکر می کردیم همین جوری ادامه بدیم ...خیلی حرف میزدیم که بچه باشه یا نه ......
ولی می دونی چیه ... در یک کلام بی نظیره
آره.یکی آوردن - از نوع بچه - به گمانم تجربه خوبیه
ای بابا لو رفتم چرا


آره دیگه من اعتراف می کنم عامل دست نشانده آنارشیست ها بودم جهت انجام یک سری توطئه های کور
بقیه اعترافاتم رو سی دی می کنم ببینید
الانم دارن منو می برند مهد کودک مربی شم بلکه به راه راست هدایت شم
دعوا دعوا
هی هی
آخجون دعوا
من بدینوسیله از یلدا جونم معذرت میخوام. آخه بدجوری تصورم قویه. و همچنین تحمل هیچ گونه کودک آزاری رو ندارم. حتی اگه تو خیابون یه بچه گریه کنه سر مادرش داد میکشم. خلاصه که شرمنده ام.
اینم اشکهای حلقه زده در چشم.
حیف شد.حالا کمی دعوا می کردید با یلدا دور همی حال می کردیم
بچه واقعا شیرینه...بچه مردم شیرینتره چون مسئله تربیتی در کار نیست .... میتونی رها باهاش بازی کنی و عشق کنی ولی در مورد بچه خودذت لحظه به لحظه باید براش حرف بزنی و در حین همین بازی درس زندگی بدی...
با نوجوونا هم خیلی سخت میشه کنار اومد... یه بحرانه که نباید زیاد بهشون گیر داد تا این دوره طی بشه و به قول شما متمدن بشن... ولی فکر میکنم عشق پدری به همه اینا می چربه!!
نه خواهر،بچه برای خود آدم شیرینتره.اگر غیر از این بود مردم آنقدر جان نمی کندند تا یکی پس بیندازند وقتی اجاق کور است و یکی را از دیگری به عاریه می گرفتند
والا این عکسی که من میبینم بیشتر به فیلمای ترسناک شبیهه. عمرا دلم بخواد با یه همچین موجودی بازی کنم.
شاید خاصیت بچه این باشه که آدمو به حال و هوای خوشی میبره. این وجه رمانتیک قضیهس. شخصا وقتی به مسائل خودم فکر میکنم، دلم نمیخواد یکی دیگه هم تجربهش کنه. اما اینو میدونم که روال زندگی رو بدجوری عوض میکنه.
می گویی درخت.می گویی.اگر خودت به کمتر از دو تا راضی شدی !
بچه در اوج سرحالی و خوبی فقط یک ساعت قابله تحمله!!!!
بی خیال.البته یک ساعت اش را پایه ام.ولی بعد از یک ساعت دوری دوباره دل آدم تنگش می شود
من هم با نیکادل موافقم ... شما به همین کسب وکارت برس، خیلی خوبه
من هم با هر دو تای شما عزیزان مخالفم !حالا چرا فکر کردید من برای ازدیاد نسل بشر هولم؟
ای بابا بهارک جونم معذرت خواهی واسه چی
چرا منو تو این موقعیت قرار می دین آخه
به خدا منم طبل توخالی بیش نیستم خودم اینقدر بچه ها رولوس می کنم
که از اون طرف بوم می افتم
بالشم کجا بود خواهر!
والله تا به حال به داشتنش فکر نکردم ولی دوست شون دارم. به خصوص وقتی بهشون یاد می دی ببوسنت و اونا هم نهایت تلاش شون رو می کنن.
ولی جایزه بهترین کامنت رو به
بلندترین و
درخت ابدی بده
حالا کم کم فکر می کنی.راستی چرا در بیست و هفت سالگی فکرش را نکردی؟نسل های پیشین در بیست و هفت سالگی چند تایی به ابنا بشر افزوده بودند !
ترجمه ی بی ادبانه ی "روال زندگی آدمو بد جوری عوض میکنه" میشه:
خدا مرگم بده که اینقدر بی تربیتم.
آماده اید؟
میشه: "بد جوری روال عادی زندگی آدم رو قهوه ای میکنه"
من معذرت میخوام.
یلدا جونم مخلصیم.
ایندفعه عکس بچه خواستی بگو بچهگی یای نازنین رو بهت بدم . این عجیبه ی ساخت دست بشر چیه گذاشتی ؟
خب واسه همینه که میگم عشق پدری به همه چی می چربه... حاضره هر تلاشی بکنه واسه یه بچه ای که مال خودشه و ژن خودشو داره.
عشق مادری چطور؟
من با بهارک 150% موافقم

منم دوازده و دو دهم درصد موافقم!
کامنتها رو قسطی پاسخ میدی؟
نه خواهر
وسط پاسخ دادنشون بود که مست خواب بودم و رفتم به خواب
وگرنه در صدقیت کامنت پیشین شما تردیدی در کار نیست
!
بگذار اون پست جدیده رو جان مادر ! به دلم افتاده این دفعه یه پست با عکس میگذاری .
چشم مامان.فرداشب