مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

صد و بیست و یک

جهت ِ یاری به آسیب دیدگان ِ زلزله ی ِ آذربایجان،به اینجا بروید

صد و بیست


یک:

ساعت یازده و چهل دقیقه شب است که بالاخره مترو می رسد به ایستگاهی که باید پیاده شوم.حالم خوب نیست،سر درد دارم و سرفه و حالت تهوع،چند بار در میانه ی ِ راه به تردید ماندم که ترمز واگن ها را بکشم یا گوشه ای بنشینم و خلاص،که به خیر می گذرد.در که باز می شود دو نفر پیاده می شویم،من و دختر بسیار بلند قامتی که آرایشی غلیظ دارد.راهمان در ظاهر جداست،او می رود سمتی و من به سمتی دگر.دربست می گیرم که سریع بروم خانه.در میانه ی ِ راه باز همین دختر را می بینم که منتظر ماشین است،دست بلند می کند،راننده نگاهم می کند،می پرسد: "سوارش کنم؟"،می گویم سوار کن.پانصد متر نرفته،دختر پیاده می شود و کرایه اش را می دهد و می رود.


دستم آمده که راننده می خواهد چیزی بگوید و منتظر است دختر برود.جوانی ست بسیجی گــون،ریش -مـــَند است و پیراهنش روی شلوار.رو می کند و میپرسد:


-"آقا دختری که این ساعت شب بیرون باشه خراب نیست؟"


مطمئن بودم این را خواهد گفت.


- "بهتره که فرض رو بر خوبی افراد بذاریم".


قدری خودش را جمع و جور می کند،و ادامه میدهد:


-"درسته ولی دختر سالم این موقع بیرون نمیاد."


حال و حوصله بحث کردن را ندارم.می خواهم به زبان خودش جمع و جورش کنم


- "به بیان اسلام هم برای اثبات گناهکار بودن هر کس به چهار تا شاهد عادل نیاز هست،داری؟"


دستم می آید که احساس می کند گیر افتاده و مانده بین گفته ی ِ اسلام از یک سو و عرف کدامیک را انتخاب کند.اولی را انتخاب می کند و می گوید:"راست میگی،شب قدری غیبت نکنیم و گناهای ِ مــردم را نشوریم،من که نمی تونم اثبات کنم،الله و اعلم" و دیگر ادامه نمی دهد.



***


دو:


چند ریشتر برای بیدار کردن قومی کفایت می کند؟پنج ریشتر؟شش ریشتر؟یا هفت به بالا؟


هر چند که ایران جزو زلزله خیزترین کشورهای دنیاست و به طور میانگین هر یک دهه،یک مصیبت شوم را از سر می گذراند،با این حد از تجربیات هولناک درس نمی گیرد و در همچنان بر همان پاشنه می چرخد:ساخته شدن تعدادی مستند،مصاحبه های مسئولین،تیتر روزنامه  ها و سایت های خبری و در نهایت گوشزد کردن حادثه در سالگرد وقوع آن... والسلام.دوباره روز از نو روزی از نو.در روزهای واقعه سخن راندن از «شانس» شاید قدری گزافه به نظر برسد،ولی شانس و فقط شانس است که زلزله های بزرگ در شهرهای بزرگ رخ نمی دهد،وگرنه با این سازه های لرزان ابعاد واقعه جهانی خواهد بود.


در زمانه ای که دانش ِ مهندسی،ساخت خانه های مقاوم با هزینه های قابل قبول را ممکن می بیند و می سازد،جان باختن عده ای مردم زیر خروار ها سنگ و گل و سازه های ِ بد ساخت،اندوه را دو چندان می کند.


صد و نوزده

برخی موارد برای شرح دادن مشکلات و آسیب هایی که قدری ناملموس هستند،از مثال های غریب و تازه استفاده می شود که گوشی لحظه ای از دست مخاطب خارج نشود.به همین سیاق می توان چنین مثالی زد:


تصور کنید که بیگانه ای  از سیاره ای دیگر راهی ِ این کره خاکی شود،به ایران بیاید،زبان فارسی یاد بگیرد و کتب تاریخی بخواند ! ،حال همین بیگانه اگر قدری ذکاوت داشته باشد و به اطرافش نگاه کند،براحتی شستش خبر دار می شود که در جهان اجتماعی و روزمره،دو جنس وجود دارد: زن و مرد.

و بعد در حالی که در بحر تفکر فرو رفته چنین سوالی بپرسد: در کتاب و اسناد تاریخی شما فقط مردان وجود دارند،پس زنان کجا هستند؟


از این پرسش،گونه ی ِ دیگری از پرسش را می توان استخراج کرد:"از زنان چه می دانیم؟"که در واقع،کنجکاوی و تاملی از این سنخ،نقطه آغاز کار فمنیست هاست.اگر فردی ناپرهیزی نکرده باشد و قدری کتب ِ تاریخی خودمان را کنکاش کرده باشد،به یقین با چنین پرسشی رو به رو خواهد شد.به بیانی دیگر زنان غایبان بزرگ تاریخ هستند.حتی آنجا که از زنان سخن رانده می شود یا آغشته به افسانه و اسطوره است و یا به نقشی که در کنار مردان ایفا کرده اند می پردازد.تاریخ جوامع انسانی در اساس و پیش از قرن معاصر،روایتی «مــــــرد محـــــــــــــور» بوده است.


در پــس ِ این پرسش،پرسش دومی قد علم میکند بدین مضمون :"چه چیزهایی مسبب این وضعیت زنان شده است؟" و در آخر اینکه :" برای رهایی از این وضعیت چه باید کرد؟"


در واقع،فمنیست ها،کسانی هستند که این سه پرسش،دغدغه اصلی آنان را تشکیل می دهد و به فراخور پاسخ هایی که به این سه پرسش داده می شود،دسته بندی های ِ گوناگونی را شامل می شوند.از فمنیست های مسیحی یا حتی اسلامی که با توجه به متون و تاریخ اسلام یا مسیحیت می خواهند به این پرسش ها پاسخ گویند تا فمنیست های مارکسیست یا رادیکال که راه حل ها و یا گفتمانی به کلی متفاوت را به پیش می کشند.


چندی پیش که با یکی از نویسنده ها -که دست برقضا خود او هم دغدغه زنان را داشت - گپ و گفتی داشتیم به شوخی می گفت:"زنان یا خوشگلند یا فمنیست !".


در خاک اهورایی مان روال بر این است که قاطبه مردم نسبت به فمنیست ها و دغدغه هایشان نوعی باور کلیشه ای دارند که با کـَـژ - شناخت هم همراه است،بخش کمتری از آن حاصل رفتار های کسانی ست که خود را فمنیست می نامند و بخش اعظم آن حاصل تبلیغاتی - که غالبا ً توسط حاکمیت - بر ضد ایشان می شود،اما در حقیقت فمنیسم، فریاد کسانی ست که بر جنس ستمی که بر زنان می روند قدری آگاهی یافته اند و سعی دارند به فراخور توصیف،تبیین،تحلیلی که برای این وضع یافته اند برای رفع مشکلات و معضلات ِ زنان کوشش کنند،همین.



صد و هجده

عنوان خبر:


حذف پذیرش دختران از 77 رشته 36 دانشگاه



یکی از مسائلی که خاطر شیخ فضل الله نوری را اکیدا ً آزرده بود،تاسیس تعدادی از مدارس بود که در آن زمان پذیرای دانش آموزان دختر بود. هوادارانش شب ها تعداد زیادی اعلامیه در خیابان ها پخش می کردند و آموزش و پرورش زنان و دختران را مغایر با اصول اساسی اسلام می دانستند.حتی فکر کردن به چنین "خبطی" حسابی دوستداران شیخ را می گریاند.به همین جهت به تاسی از شیخ نوری تعدادی زیادی از مدارس آموزش دختران به یکباره نابود شدند،صندلی ها و تخته ها شکست و محیط به کلی ویران شد.


در هر صورت زمانه عوض می شود،با روی کار آمدن رضا خان به هر ضرب و زوری بود مدارس مختلط از نو بنا شدند و فراگیری آموزش و پرورش شدت گرفت. در زمان محمد رضا شاه و بالاتر رفتن درآمد های ارزی و شتاب در فرآیند توسعه و گسترده تر شدن زیر ساخت های آموزشی،وضعیت تحصیلی زنان بهبود چشم گیری پیدا کرد.تا اینکه با وقوع انقلاب آموزش و تحصیلات زنان هم مانند بسیاری از موارد دیگر،دست خوش تغییرات بنیادین شد.


جنس گفتمان حاکمیت ملی هم در این مورد،مانند بسیاری از مسائل دیگر حاکی از عدم تطابق گفتار و عمل است،در برخی موارد که به پیش کشیدن آمار تعداد داوطلبان و دانش جویان دختر به نفعشان است،اساسی بر رویش مانور داده می شود و در عمل همواره وضعیت در تنگنا قرار دادن بیشتر زنان در امر آموزش را نشان می دهد.به ذهنم زده که برای چند صباحی فقط به مشکلات و مصائبی که زنان درگیرش هستند بپردازم.


شیخ مرحوم هم احتمالا ً اکنون بر فراز ابرها نشسته و بر عصای معروفش تکیه زده و از آن بالا احسنت می گوید بر این حجم از اصول گرایی نایبان بر حقش.

صد و هفده

برای دوستم پیامکی می رسد.گوشی اش را روشن می کند،مکثی می کند،می خواند،می خندد...

علت خنده را جویا می شویم،شرح پیامکش را می دهد:


"آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ..."

                                                                                 ( دکتر شریعتی جلوی پــَـنکه)


ما هم همگی خنده مان گرفته.کمی در موردش فکر می کنم.احتمال قریب به یقین در واکنش به پیامک هایی ست که زمانی به اسم او - چه گفته بود چه ناگفته - خروار خروار گسیل می شد.


نمی دانم در جوامع توسعه یافته چقدر چنین چیزی مرسوم است،که عبارات را از بطن  ِمتن اصلی جدا کنند و به تعداد زیاد به گوشی های دوستان گسیل کنند.فلاکتی ست که خـــــِــر بسیاری را هم گرفته.چه وطنی باشند نظیر زرتشت و یا شریعتی و چه فیلسوف بزرگ غربی نظیر نیـــــچه ( بدبخت نیچه) و یا ویتگنشتاین و....و این وضعیتی خوشبینانه ست.در پاره ای موارد گفته ای نقل می شود از کسانی که به متون دست نوشته شان دسترسی کامل نداریم (نظیر افلاطون یا زرتشت) و در پاره ای موارد نکات درج شده سنخیتی با جنس کلام و اندیشه ی ِ فردی که جمله منسوب به اوست ندارد.


به شخصه علاقه ای به گسیل کردن جملات ِ اندیشمندان ندارم.بیشتر بدین جهت که آنچه به گزین گویه معروف است،قسمتی جدا شده از متن است و همین  امر امکان برداشت های بی ربط را افزایش می دهد،بدتر آن که امکان تـــُـهی از معنا ساختن گفته ها نیز هست.سبــُــک و دم دستی شدن و از اعتبار افتادن که دیگر پیش کش.


دوم آنکه کثرت استعمال،به بی ارزش شدن و در نهایت هجو و هزل می کشاند.کما اینکه در مورد شریعتی چنین شده است و به احتمال قریب به یقین یقه بسیاری دیگر را خواهد گرفت.او فردی تاثیر گذار در تاریخ ایران بوده است.بخش اعظم آن چیزی که به نام کتب وی نشر می شود - که در واقعیت سخنرانی بوده است - را بسیاری از اندیشمندان مورد مناقشه قرار داده اند و بسیاری حتی مهمل خواندند.امروزه واجب است که نوشته های او و دیگران با دقت بیشتری خوانده شود و مورد تحلیل قرار بگیرد.و علت اینکه گفته هایش را از نگاه نظری لاجون می شمارند مشخص شود و مورد گفتمان قرار بگیرد.در زمانه ی ِ خودش بسیاری او را نادیده گرفتند،عده ای به تخریب اش پرداختند و برخی دیگر نظیر روحانیون دست به دامان تهمت و افترا و... شدند.کمتر کسی به نقد گفته هایش نشست و عده ای هم که مبادرت به این امر پرداختند کارشان طنین اندکی یافت.


بیم من این است که نوعی به هزل و هجو گرفتن اندیشه ها،آن چنان که سنتش را ما داریم،بار دیگر در این خاک قوت بگیرد و از درگیر شدن و نقد کردن،خراب کردن،ساختن،شکستن گفته ها و اندیشه ها درمانده شویم.وباز ادامه دور باطل:تراشیدن،پرستیدن،شکستن