مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

171:چشم در چشمان نئاندرتال ها

برای انجام کاری اداری،لاجرم به دانشگاه پیشین خود که به سختی از آن جسته بودم گسیل شدم،قرار بود مدرکم را بگیرم که سخت محتاجش بودم،لیکن به ناگهان اذعان داشتند چند امضا باقی مانده ست همان بــــِــه که برای سرعت در انجام کار خود وارد گود شوی،چنین کرده و خویشتن وارد گود - کنایه از طبقات و ساختمان های متعدد دانشگاه ! - شدم.قرار بود با سه امضا موضوع جمع شود و مدرک مربوطه اخذ شود،چنین نشد و امضا پشت امضا،بالا ...پایین؛بالا ...پایین،بالا ...پایین.حسابی خسته شده بودم و عرق ریزان مانند توپی از این اتاق به اتاق دیگر. 

 

در دانشکده خودمان که پیش بینی شده بود آخرین امضا گرفته شود - که البته چنین نشد ! - به آدرس اشتباهی که دادند، پای در اتاقی نهادم که کمتر شلوغ بود و در بی در و پیکی و حجم زیاد کاغذ و پرونده دانشگاه،استثنایی محسوب می شد.قدم اول را که در اتاق گذاشتم،میز و صندلی های خالی بود که توی ذوق می زد،به گوشه اتاق نگریستم و دو تن از اساتید که در مقطع کارشناسی زیر نظرشان 6 واحد دشوار درسی را از سر گذرانده بودم را مشاهده کردم، چهره یکی رو به من بود و رخ دیگری به سوی او لاجرم پشت به من.چند سالی از رابطه استاد - دانشجویی مان می گذشت و این را به فال نیک گرفته و سلام غرایی نثار استاد نخستین کردم که چشم در چشم شده بودیم،قدری نگاهم کرد و  با دیده عاقل اندر سفیهی از پاسخگویی سر باز زد !چند ثانیه ای گذشت و  به وارسی دو تن ادامه دادم،دیگری که گویا کنجکاو شده بود رو برگرداند و چشم در چشم شدیم،با خاطری آزرده از استاد نخستین،به این یکی هم سلامی کردم،قدری نگاهم کرد،رو برگردانده و مجددا ً مشغول به هم سخنی شدند ! 

 

نا امید شده بودم،خواستم از موضعی رحمان و رحیم وارد شوم و از طعنه زدن خودداری کنم،از ایشان سوالی پرسیدم که واپسین امضا را از کجا و چه کسی باید بگیرم،هر دو قدری نگاهم کردند و مجدداً پاسخی ندادند. 

 

خشمگینانه از اتاق خارج شده و بر خود دشنام می دادم که چرا اجازه دادم خاطره خوش جستن از آن دانشگاه بی در و پیکر،در قضاوتم نسبت به  این دو تن تاثیر بگذارد و ایشان را انسان هایی محترم ارزیابی کنم. در واقعیت امر و دستکم تا آن جا که تجربه بر من ثابت کرده است،رابطه استاد - دانشجو در ایران بیش از آن که رابطه ای مبتنی بر آموزش و پرورش هم دلانه باشد،رابطه ای ست که استاد با ترفند های مختلف - از جمله تحقیر و منت - بر دانشجو اعمال قدرت می کند؛پیداست در نظامی چنین،رابطه ای چنین بیمارگونه مدام باز تولید شود،چرا که دانشجویان تحقیر شده دیروز،روزی خود حمـــار مراد سوار شوند تا می توانند بتازانند...نظارتی در کار نیست