مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

چهل و هفتمین خواب

در کشورهای غربی،خبر اینکه بیماری تا چند صباحی دیگر بیشتر زنده نیست را مستقیما کف چنگش می گذارند،خود داند با باقیمانده اش چه خواهد کرد.در ایران نزدیکان - در ظاهر قرص دل تر - را به کناری می کشند و یواشکی خبر شوم را به اطلاعش می رساند،به گوش بیمار رساندنش بر عهده او.نحوه برخورد با واقعیت های زهر آلود زندگی اساسا ً موضوعی فرهنگی ست و می توان تا حدودی فارغ از ارزش گذاری بدان نگریست.حتی شنیده ام که گهگاه و به ندرت در خارجه،بیماری که آفتاب لب بوم است،آن اواخر مهمانی بزرگی ترتیب می دهد و نزدیکان را دور خود جمع می کند و از آنهاخداحافظی می کند،احتمالا بدین معنا:"زندگی کردن در کنارتان را دوست داشتم،دوست دارم با شادی (دست کم ظاهری) از شما خداحافظی کنم".


بر همین سیاق و البته با تلخی ای بسیار کم تر،از یکی از دوستانم خداحافظی کردم.دوستان ده ساله دور یکدیگر جمع شدیم و ضمن کمی آب بازی در کنار رودخانه و جوجه کباب و شوخ و شنگی،در اصل با او وداع کردیم.که کار و بارش برای رفتن به ایالات متحده جور شده بود،لس آنجلس.ناگفته نماند سابق بر این بودند دوستانی که عازم جرمانی شده بودند و یکی که عازم کانادا بود،ولی با رفتن او بود که به راستی احساس ته نشین شدن کردم و پرونده کوچیدن برای بار دیگر باز شد.


به شوخی به او می گفتم چنانچه در آمریکا برای خودش کسی شد ما را فراموش نکند،و چنانچه اوضاع چندان خوب نبود بهتر است ما را فراموش کند.خندید و از صراحت لهجه تشکر کرد.می گفت که جور کردن ویزا سخت است و بهتر است خانواده به دیدن او برود تا او برای دیدن خانواده بیاید،برای تخصص اش در ایران شغلی نیست و احتمالش هست که رفتنی بدون بازگشت باشد.جمعه شب عازم شد.دور از ذهن نیست که با توجه به اینکه چند روزی بیشتر از اسکانش نمی گذرد یاد و خاطره ایران برایش زنده باشد و خانواده اش.نشانه های کم رمقی هم از ما.او آنجا چند هزار کیلومتر آن سو تر و من اینجا،آینده برای چه کسی دلهره آور تر است؟


جرج بوش هشت سالی مدام می گفت پرونده نظامی ایران هم چنان باز است.حکایت پرونده کوچ ما،حکایت پرونده ای شده که او از آن سخن میگفت.آینده تاریک،خطر حکومت،وضعیت اقتصادی و بدتر از همه وضعیت فرهنگی،برای پراندن چهار،پنج میلیون نفر کافی بود.سوال می تواند این باشد:


چرا چند میلیون و یکمی ما نباشیم؟ 

 

پ.ن.:فانی باید علت نبودنت را بگویی 

قبل از آن که متنی جدید بنویسی !

نظرات 22 + ارسال نظر
فاطمه سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 23:31 http://30youngwoman.blogsky.com

برادر بیا بریم .. من هم دارم می رم ..
انا وسواس الخناس .. الذی یوسوس فی صدور الناس ....

بیا بریم کانادا .. همه دارن می رن ...ببخشید یه بنده خدایی می گفت: دیگر صحبت از فرار مغزها نیست ... صحبت ماندن احمق هاست .....(با عرض پوزش از کلیه دوستانی که مانده اند .. در مصل مناقشه نیست)

فاطمه سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 23:31 http://30youngwoman.blogsky.com

مصل اون وقت؟؟؟؟؟؟ مثل منظورم بود

مهدی پژوم چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 02:37 http://mahdipejom.blogsky.com

سلام عزیز دل...
حکایتی ست این حکایت رفتن ها. دیگر برای ام معنای هجرت ندارد. روزی داشت...
تنها به رفتن هر یکی دیگر حسرت می مان اد بر دل ام. که سهم و حق و وظیفه را جا گذاشته اند و می روند. اغلب بهترین ها هم می روند.
مشی سادات مبارزه و انسانیت، بزرگ مردان ملی و مذهبی، همیشه برای ام درس آموز و اسوه بوده که با همه دردها و زخم ها همین جا ماندند و مردند...

فاطمه چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 11:48 http://30youngwoman.blogsky.com

برادر جان مغز زنده، بیشتر به درد می خوره تا قهرمان مرده ... اون هم واسه این مملکت ... بری خودت رو تجهیز کنی به دانش و توانایی و پول،‌می تونی به این مملکت خدمت کنی،‌ولی بمانی و با افسردگی و اعصاب خورد تحمل کنی،‌دردی از این مملکت دوا نمی شود

NiiiiiZ چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 12:55

بله!

مهرگان چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 20:45 http://cherche.blogfa.com

سلام
مثل دو کفه ی ترازو میماند که سالها همتراز مانده باشند! و تو مانده ای میان بیم فرسودن در وطن یا دلهره ی غربت ودلتنگی در بلاد دور...
در هر دو حال تفاوتی نمیکند... چرا که این رنج همیشه هست و فقط نقالش را عوض میکند باید با خودت روراست باشی بید!

ریحانه پنج‌شنبه 3 شهریور 1390 ساعت 10:51 http://http://rizbozorg.blogfa.com/

رفتن و ماندن هر دو دلیل می خواهند.

ترجیح میدهم بمانم حتی بی دلیل،من این رفتن ها را دوست ندارم... پر از حس غربت و دلتنگیست و خیلی چیزهای دیگه،البته از نظر من...!


پیانیست پنج‌شنبه 3 شهریور 1390 ساعت 11:16 http://baharakmv2.blogsky.com

رفتن تخصص یا پول میخواد؟ داریم؟ نه نداریم.

پیانیست پنج‌شنبه 3 شهریور 1390 ساعت 16:40 http://baharakmv2.blogsky.com

دیدی فانی خودش بود؟ دیدی فانی برگشته؟ فانی برگشته فانی برگشته فانی برگشته فانی برگشته فانی برگشته فانی برگشته فانی برگشته فانی برگشته فانی برگشته فانی برگشته فانی برگشته فانی برگشته فانی برگشته فانی برگشته مردم

بلندترین جمعه 4 شهریور 1390 ساعت 00:00 http://www.bolandtarin.blogsky.com

نه اینجا جای موندنه
نه اونجا جای رفتن
حرف حساب هم چیزیه که فقط من می گم...

بهارک جونم این فانی خانوم سایه اش سنگین شده
بیا همون بکشیمش خلاص....

پیانیست جمعه 4 شهریور 1390 ساعت 03:04 http://baharakmv2.blogsky.com

من سبک سنگین حالیم نمیشه من همون فانی شوخ قدیمی خودمون رو میخوام.

منیره جمعه 4 شهریور 1390 ساعت 14:46

نه فقط برای اینکه اینجا در غربتم برای اینکه آنجا هم آشنایان و همراهان همه غریبانه گرد هم بودیم

فاطمه جمعه 4 شهریور 1390 ساعت 20:20 http://30youngwoman.blogsky.com

این برادر ما اصلاً سایه اش سنگین شده در حد تیم ملی اسپانیا در جام جهانی پارسال

حداقل یه نقطه زیر کامنت های ما بزار دلمون خوش بشه ...

منیره شنبه 5 شهریور 1390 ساعت 00:10

فاطمه جون میگه شبها حتا کراواتش رو هم باز نمیکنه بس که خسته است صبح پا میشه میبینه با کراوات خوابیده بوده ... دیگه یعنی اینقد ...
در مصل مناقشه نیست

پیانیست یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 00:08 http://baharakmv2.blogsky.com

مثل

میله بدون پرچم یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 04:40

سلام
اگه حکایتش در آینده هم مشابه همون پرونده باشه که پس همینجا در کنار هم هستیم

فانی دوشنبه 7 شهریور 1390 ساعت 14:26 http://oldmidwife.persianblog.ir

چی بگم؟
گفتن نداره.
خودت می دونی از چه جنس حرفاس.

فاطمه سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 23:41 http://30youngwoman.blogsky.com

برادر جان خوبی؟ بابا یه خبر بده .. این چه وضعیه؟ منیره که جواب کامنت نمیده، نیکا که جواب کامنت نمیده، تو که جواب کامنت نمیدی .. دیگه مونده پیانیست و میله عیزی هم به روز نشوند که کلاً ما بریم دنبال زندگیمون .. یه هانی، هونی، لنگه کفشی ... چیزی پرت کن ما بدونیم که هستی ... اصلاً آدرس این دکه رو بده من بیام اونجا بدونم داری چی کارمی کنی؟ معلوم هست؟

نکنه مزدوج شدی؟
نکنه چک برگشتی داری فراری شدی؟
نکنه با ما قهری؟
نکنه دستات شکسته نمی تونی تایپ کنی؟
نکنه وسط بیابون بدون اینترنت گیر افتادی؟
نکنه .....؟


راستش رو بگو ... من طاقت دارم .. بگو

فاطمه چهارشنبه 9 شهریور 1390 ساعت 10:49 http://30youngwoman.blogsky.com

پیانیست چهارشنبه 9 شهریور 1390 ساعت 10:53 http://baharakmv2.blogsky.com

فاطمه جونم بیا سر بذاریم رو شونه هم دیگه و زار زار بگرییم چون ابر در بهاران. این دوستای بی وفا رو ولشون کن.

منیره چهارشنبه 9 شهریور 1390 ساعت 17:35

بابا بچه ام قرض داره خب ! تا دیر وقت سرکاره . حالا حالا ها هم خیال مزدوج نداره . حرف درنیارین برا پسرم . خودم هم اومدم جوابشو بخونم که کامنت شما مهربونا رو دیدم . اگه گذاشتین من تو آسمون ادبیات آلمان خورشید درخشان بشم ... اگه گذاشتین این بچه پول در بیاره ... بس که مهربوننین

فاطمه گلم . جواباتونو با کمال میل و کیف وافر نوشتم قربونت برم

بهار من تو همون ابر بهاری که مادر بارانی ... به همین مناسبت نامگذاری کردی نه ... هی بباری ... هی بباری ... دیگه همون بامداد باید گریه کردنو از سرت بندازه

فاطمه پنج‌شنبه 10 شهریور 1390 ساعت 12:46 http://30youngwoman.blogsky.com

منیره جونم این برادر ما خودش در دفاع از خودش به غایت توانمند هست شما دیگه آب در آسیب یاشون نریزید .. چون خودت می دونی روی حرفت نمیشه حرف زد ...

باشه بهارک بیا .. چون ابر در بهاران ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد