قسم می خورم که دو یا سومین بار است که چیزی می نویسم و چون گرم کارم هستم،فراموش می کنم که کپی اش کنم،به محض آپ شدن می پرد و چیزی برایم باقی نمی گذارد.من حواسم هست به نوشتن برای دوستان،ذهنم شلوغ است.همین
وااای محمد رضا !! مرسی که خودکشی نکردی . مرسی که معتاد نشدی ! مرسی که از راه کوهها فرار نکردی . مرسی که با اینکه سٍرور بی شعور پستت رو خورد بازم چند خط نوشتی تا من مطمئن بشم که کارای بالا رو نکردی ؟ خب یک خط مینوشتی چیکار کردی دیگه بلا می سر !!
سلام نازنین... دل تنگ شده بودیم. راست این که تنها نه برای نوشتن شما. برای نوشتن خودمان برای شما هم... کاش قدری از این دغدغه ها کم تر شود و بیش تر بخوان ایم تان...
می خواستم برای یادداشت قبلی تان کامنت بگذارم که دیدم "اعصاب درست و درمانی" نداشته اید؛ بگویم مرا نیز چون شما آرزویی ست به خواندن و فراگرفتن اما هر چه می گذرد رویای من از این "خاک پرگهر" فاصله ای بیش تر می گیرد.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
وااای محمد رضا !! مرسی که خودکشی نکردی . مرسی که معتاد نشدی ! مرسی که از راه کوهها فرار نکردی . مرسی که با اینکه سٍرور بی شعور پستت رو خورد بازم چند خط نوشتی تا من مطمئن بشم که کارای بالا رو نکردی ؟ خب یک خط مینوشتی چیکار کردی دیگه بلا می سر !!
میگن بچه نداشتن یه درده ... داشتنش هزاران درد ... اینه ها !!
من مخلصم،من ارادت دارم.من خاک پای دوستان هستم.می دونستم انقدر مهم هستم چیزی می نوشتم به جان خودم !
...
مرسی مامان جان.حالا دیگر آنقدر حالم خراب نبود که.یعنی تا مرز ویرانگی و یا جنون نرفتم خوشبختانه !.شما دعا کنید،ما هم دعا می کنیم،بلکه مددی شد !
هی وای من .... خوش به حال ما که این بید مجنون مترجم دردها سالمه فقط ذهنش شلوغه
.....



منیره جونی بچه نداشتن اصلاً درد نداره .. من الان اصلاً دردی احساس نمی کنم ...
هروقت دوست داشتی بگو که ایشالا مشکل دانشگاه حل شد؟
نیستی اینجا اصلاً صفا نداره برادر جان
نه آبجی!ما به مرگ می گیریم که به تب راضی شیم!
لطف داری خواهر
سلام.
سلام نازنین...
دل تنگ شده بودیم. راست این که تنها نه برای نوشتن شما. برای نوشتن خودمان برای شما هم...
کاش قدری از این دغدغه ها کم تر شود و بیش تر بخوان ایم تان...
منم خیلی حرفا دارم که بگم
ولی هروقت تو پستتو گذاشتی منم می گمشون!
می خواستم برای یادداشت قبلی تان کامنت بگذارم که دیدم "اعصاب درست و درمانی" نداشته اید؛ بگویم مرا نیز چون شما آرزویی ست به خواندن و فراگرفتن اما هر چه می گذرد رویای من از این "خاک پرگهر" فاصله ای بیش تر می گیرد.