مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

شصت و ششمین

گویا سنت عزاداری در ایران هم در حال پوست انداختن است.دور نیست زمانی که دسته های عریض و طویل راه می افتادند و سیمای وطنی خیل جمعیت را از بالا نشان می داد؛تا اینکه از چند سال پیش به این سو پاتوق های نذر دهی و دختران و پسران سانتی مانتال در جماعت به چشم آمدند و وضع حالا باز با سرعت بیشتری تغییر می کند.


نوجوانان نوپای بسیجی با خیال راحت از حمایت حاکمیت،گــُــله به گــُله با فواصل کم هیئت های کوچک تـــُخس کـُنی برپا می کنند،احتمالا با چنین نیتی:"هم چایی بخور و هم نوحه گوش کن"


البته هم چنان بلندگوهای غول آسا،طنین صدای برادران خوش صدای مداح را به افلاک می برند،ولی دیگر از جمعیت خبری نیست.نشانه دیگری از هر چه زمینی تر شدن رفتارهای مذهبی وقتی ملت گوش ملت بدهکار نیست.باید نشست و وضعیت عاشورا و تاسوعا را وارسی کرد،دیگ های بزرگ غذای نذری - احتمالا شله زرد یا قیمه - و جماعتی که برای بدست آوردن توشه دست و پا می زنند،پارادوکسی دیگر از رفتاری های غریب فرهنگی ما.


پ.ن.1:بخش نظرات بسته ست،چون نیستم که پاسخ بدهم و چنین چیزی در نظر من توهین به دوستان است.

پ.ن.2:تصاویری از حماسه برادران بسیجی [کلیک]

شصت و پنجمین خواب

ساعت دوازده و بیست و چهار دقیقه ست،و من تازه شام خوردم و نشستم پای نت و نمی دانم با این وقت کم با وبلاگستان چه باید کرد؟پاسخ کامنت ها را داد؟می نشینم و چند تایی را پاسخ می دهم و دیگر تاب ندارم.چشمانم خسته شده و چایی هم سرد.متنی بنویسم؟اتفاقا امروز در مترو و تاکسی ایده های خوبی به ذهنم رسیده؛ولی وقتی فکرش را می کنم که وقتی کم تر خوانده می شود و نیستم که پاسخ بدهم،دمغ می شوم و منصرف از نگاشتن اش.


امروز به پیش یکی از دوستانم رفته بودم،فعال تا حدی سیاسی و اجتماعی سابق که حالا پخش ابزار دارد،او هم از بازار گله داشت و گله از تولیدی های داخلی و وارداتی که انگار مرز بردار نیست از کشور برادر:چین.


از نظر استرس و ترس و... وضعیتم الان بد نیست،بازار کار خراب است،دانشگاه همچنان روی هواست و چند مشکل دیگر در گوشه و کنار که می توان بر آنها فائق آمد و چندان ویرانگر نیست (نسبت به همین روزهای قبل).بعد به این فکر می کنم وقتی آینده اقتصادی مملکت هر روز افقی نکبت تر را نشان می دهد،طرح و برنامه ریزی های اقتصادی تا چه حد تکیه بر باد است.


من تقریبا و تحقیقا تصمیم ام را گرفتم،کار دولتی نخواهم رفت و نمی خواهم زرت و پرت ها و کاسه لیسی های هیچ مدیر و همکاری بالای سرم باشد،می خواهم آقای خودم باشم و خودم گلیم ام را بالا بکشم و بروم سراغ علاقه خودم.نمی خواهم آخر ماه نوس نوس کنم که بخت رخی نشان بدهد و مبلغی ثابت را بگذارند کف دستم و این از حقوق این ماه،وقتی می بینم دسته دسته تخبگان مملکت یا هرز می روند و یا عزم هجرت.



با این همه و با این بازار خراب و اقصاد کشوری ِ افتزاح، و در نهایت تحریم هایی که روز به روز حاشیه نشین ترمان می کند،نقدا ً بویی جز جان ِ کم حاصل کندن به مشام ام نمی رسد.