اعتبار دوستم نزد من،بی شباهت به تابعی اکیدا ً نزولی در دامنه ای محدود، نبود.روز به روز پایین تر از از دیروز.روز آخر فقط مبهوت نگاه اش می کردم و به ادبیات سخیف اش گوش می سپردم و آن چنان در نظرم حقیر به نظر می رسید که ارزش دهن به دهن شدن، نداشت.رفیق ِ قابل احترام ایام دور اکنون در برابرم به مـــِــستر کودی بدل شده بود و از چشمانم می افتاد. سقوط کرد... پایم را کنار کشیدم که شــَــتــَـک اش به پایم نریزد.
گاه به بحث نشستن و تلاش برای طهارت زایی برای شخصیت آدمی،در عمل نتیجه ای عکس می دهد و مخاطب شک اش می برد که: "طلایی که پاک است چه ترسی از محاسبه دارد؟".
نقل است که ایام استادی «برتراند راسل» در ایالات متحده چندان به طول نینجامید.مادری از وی به دادگاه شکایت برد که آموزه های او اخلاقیات را در دخترش نابود کرده است.دادگاه دو جین ناسزا علیه راسل ردیف کرد و او از مقام استادی اش عزل شد.راسل بعدها تنها اشاره ای کوچک کرد:پشت جلد یکی از کتاب هایش - به طعنه ای که خاص او را بود - بیان کرد که ضمنا ً نویسنده کتاب به علت اتهاماتی اخلاقی از کارش برکنار شده است.زمانی که بنی صــ.ــدر از کشور خارج شد مطبوعات وطنی داد و قالی به راه انداختند و جار زدند که بنی صدر لباس زنانه پوشیده و یواشکی فرار کرده.چند روز بعد با شصت مـــَــن سبیل با سری کچل با رسانه های غربی مصاحبه کرد.عاقلان گوشی دستشان آمد و عده ای هم چنان اصرار دارند که مقام مغضوب با ملبس النساء گریخت.
در واقعیت امر تلاش می کنم با توجه به اینکه سر و صدای جدل ما بین دوستان پیچیده،تنها به این اکتقا کنم که فلانی را خودتان می شناسید و دو یا سه فکت از گفته هایش بیاورم.دوستان هم ذره ای عقل دارند و عاقلان را دست کم گرفتن نشاید.
اما یک اعتراف هم باید بکنم. شب اول جدل فوق الذکر،سخت گذشت و تا چهار صبح فردایش نخوابیدم.خصم اصلی نه مستر کود و حرف های در اساس بی اساسش،بلکه خودم بودم که عقلم را آنچنان که باید به کار نینداختم و همچو اویی را در حلقه دوستانم جای دادم.
روزی که مهدی پژوم نازنین را می دیدم،در لفافه بر من خرده می گرفت که چرا در برابر دوستان تازه تا این مقاومت نشان می دهم و خودم را بسته ام.انتقاد حقی بود و در واقعیت امر نیز چنین است،ولی چه کنم که تجربیاتی از این دست نمی گذارد که با رویی گشاده به استقبال دوستی ها بروم.
به گمانم شایسته سالاری این چنین حکم می کند:مستر کود و افرادی که رایحه ای چنین دارند را به کناری بگذارم و شایستگان را جانشین کنم و امید پیشه کنم که از وقایعی از این دست کمتر پیش بیاید.
گذشته دیگه..
برای دیگرون بلی !
مزخرفترش وقتیه که سیر نزولی واسه یه شخصیت خیلی قدیمی اتفاق بیفته.
احساس می کردم که می خام بمیرم:(
آره،در مواقعی چنین آدم ترجیح میده تصویر قدیمی رو بچسبه و با تصویر فعلی کنار نیاد.تا وقتی که واقعیت در قاموس یه پتک کی زنه توی سر آدم !
من قدیما خیلی راحت دوست پیدا میکردم . ولی حالا ...
غصه نخور همساده،ما همه هستیم !
اشتباه ترین کار صحبت کردن و مخصوصا بحث کردن با آدمیه که پارادایم هاش با آدم متنافرن. خیلی کار وحشتناک سختیه. تو میگی آبدوغ. اون میشنوه کفی کفش ورنی.
منم دوستای دوران قدیمیم با شیب 90 درجه سقوط کردن. نمیدونم چرا این مدلی شدم. خیلی ناراحتم. در مورد من اشکال از خودمه.
همساده بالاخره ذهنیت آدمی تغییر می کند و خاصه در فکر،پویایی حاکم است،حالا با هر هر شدت و ضعفی.
مسئله این است که آدمی - حداقل در اینجا من - احساس می کند فریب خورده و یا فریب داده شده و مورد سو استفاده قرار گرفته.وگرنه مگر من کم دوست قدیمی از دست دادم ؟
ولی با دلخوری جدا شدن کلافه کننده ست
اینها می گذرد می گذرد و فراموش می کنیم
خودم هم احساس می کنم سریع تر از آنچه گمانش می رود بدل به خاطره شود.
مساله از انجا شروع می شود که شایستگان گلچین شده ات به مرور به مستر کود تبدیل می شوند...
هی باید فکر کنی که چه شد این احمق را من شایسته فرض کردم؟
و وقتی حافظه ات یاری نکرد یا مجبوری تحملش کنی یا تنها تر شوی
خلاصه روز از نو زوی از نو
البته این تجربه شخصی بنده است که قابل شما رو نداشت
دیشب برایم این سوال پیش امده بود که ایا قضاوت های نو به نوی آدم های نزدیک مان نیاز هست یا نه؟
وقتی جایگاه کسی را ثابت شده در نظر می گیریم هم احتمال جدایی با دلخوری به وجود می آید،نمی آید؟
البته دارم بر رویش فکر می کنم
میدونی چیه مترجم؟ آدم باورش نمیشه!!!! آدم کپ میکنه شوکه میشه وقتی میبینه یکی رو که اینقدر بهش نزدیک شده و بهش اعتماد داره روش حساب میکرده ،خوب نشناخته! یا اینکه اون دوست یه هو یه عالمه عوض شه... چه میدونم یه هو ببینی چقدر نارو خوردی....
اینه که من بهت حق میدم در مورد حرف آقای پژوم و از طرفی باید بگم که خود من این روزها کمتر از اتفاقات غریب و بدی که تو زندگی می افته شاکی میشم! یعنی منتظر هر اتفاق بدی هستم...
آبجی حالا شما کمی خوشبین تر باش !ببین هوای بهار چقدر خوبه،بارون میاد!
آتیشت از منم تند تر شده !
اینها روند طبیعی جوانی تا میانسالی است
به خوبی میگذرانی ... همون یه شب بیداری یه عمر از خواب نجاتت می ده . جان تو جان دوست
مخلصیم مامان منیر.به هر حال روندی ست که باید طی شود.
چه عجب از این طرفا !
سلام بر محمدرضا خان
گاهی آدم اونقدر آزرده خاطر میشه که از دست خودش بیشتر از سابقا رفیق ناراحت میشه. من که این طورم. با خودم فکر می کنم کجای کارم غلط بوده که ایشون این اجازه رو پیدا کردن که این طور اعصابم رو مورد عنایت قرار بدن ؟! فقط باید مراقب بود دوباره تکرار نشه. به هر حال هر تجربه ای یه قیمتی داره. گاهی خیلی گرون می خریم.
سلام بر شما
راستش باید بگویم که زدی به هدف.در این مورد از دست خودم بسیار بیشتر شاکی بودم تا او.زیرا علی رغم اینکه هشدارهای لازم را از طرف او دریافت کرده بودم باز هم خوشبین بودم
ای بابا برادر جان


اگر انتخاب های اشتباهنداشته باشی، هیچ وقت نی فهمی که چی برات مناسبه و با تو جور هست ... شک نکن .. خودتهم سرزنش نکن .. چون هیچ وقت نمی تونی چیزی که الان می دونی رو توی روزای اول تشخیص بدی ....
مثلاً مگه تو می دونستی که من چقدر دوست نازنینی می تونم برات باشم؟ یه انسان واقعی ... بعد از مدتی تازه داری به گوهر وجود من پی می بری!!!!!!!!
آبجی ما هم که حرفی نداریم!فقط نفهمیدیم که ما دوباره شما رو کی ببینیم !
گفتی شایسته سالاری خواستم امکان انتخابت بره بالا.
دست گلت درد نکنه دختر !