زمانی تئودور آدورنو گفت :" بعد از آشویتس،شعر گفتن جنایت است".فیلسوف ما، خود یک یهودی بود که صدقه سر عناد ذاتی نازی ها با جهود ها آواره آفاق شده بود،اقوام و نزدیکانش چنین بختی را نداشتند و توسط فاشیست ها از هستی ساقط شدند،چنین جمله ی ِ احساسی را درست بعد از جنگ جهانی دوم و پس از نابود شدن شش میلیون یهودی توسط آلمانها گفت،در فضای شوم و سنگین پس از جنگ جهانی دوم که یاس عمیقی بر اروپا افکنده شده بود،الحق که گل کردن احساسات شاعرانه وقتی باقی در خون می غلتند دست کمی از جنایت ندارد،خاصه آنکه باقی نزدیکان و اقوام در قید حیات نباشند.
در فضای امروز ایران وقتی وبلاگ هایی نظیر این *می نویسند :
جای تعجب ندارد،رسانه های وطنی نگاهی به روی دیگر ماجرا ندارد و هر آنچه که باب میل باشد به اذهان حامی اش حواله می دهد،وسوسه وفاداری به واقعیت در میان نیست؛ارضای اوهام طرفدارن اوجب واجبات است.اما وقتی کسی در وبلاگستان حضور دارد و می نویسد و می خواند،می بیند که بر سر بخش قابل توجهی از هم وطنان چه آمده و چه آشوبی بر پاست،به یکباره مسئله ای نامربوط را به میان می کشد و وانمود می کند که کلا در باغ نیست،دل آدمی می گیرد که وقتی اصحاب قلم و تامل ما این چنین خود را به آن راه می زنند،تکلیف قشر پرت جامعه دیگر مشخص است.
بعید می دانم در دنیای وبلاگستان کسی به اندازه من از سیاست و فعالیت سیاسی بیزار باشد،اما چه باید کرد که وقتی جلوی دیدگانت چنین مسائلی وجود دارد،خود را به آن راه زدن بی انصافی ست.شاید وقتی نمی دانیم مسئولیتی متوجه ما نباشد،ولی در زمان دیدن و دانستن کاستی ها و مشکلات،شانه خالی کردن تا حدودی غیر منصفانه است.باور کنیم که ساخت جامعه ای متمدن،نیازمند مشارکت ذهنی تک تک افراد است.
*البته مطلب مورد نظر را حذف کردند
اتفاقن شاعر کاملن در باغ بوده دوست عزیز!منتها احتمالن روی هیزم های داغ باغ نشسته بودن یک کم آسیب دیدن!
جملهی معروف آدورنو قابل نقده و میشه گفت زندگی ادامه داره اما درد سر اینه که تو نگاه این قلم به مزدها ذرهای روح زندگی دیده نمیشه. از کبکهایی که سرشون رو توی برف کردن انتظار دیگهای نمیره.
سلام صاحب وبلاگ طلبههای ونوسی چندان منطقی و برخوردار از عواطف انسانی به نظر نمیرسد، اما به نظرم این هم صحیح نباشد که بخواهیم دیگران هم حتما دغدغههای مشابه با ما داشته باشند و بر اساس آن برایشان نسخه بپیچیم که در مورد چه بنویسند و در ارتباط با چه چیزی حرف نزنند. به هر حال خشونت چهره های مختلفی دارد.
بله
در این مورد حق با شماست.اتفاقا خودم نیز به این فکر می کردم و می کنم که توقع اینکه همه در یک مورد بنویسند توقعی بیجاست.ولی این مورد و مواردی از این دست را نمی توان نادیده گرفت،بس که سفت و سخت بیخ گلویمان را می گیرند و فشارش می دهند.
می دانم توقعی غیر منطقی ممکن است به نظر برسد،ولی توقع من این است حالا که تا این حد در زاویه قرار گرفته ایم اتحاد خویش را از کف ندهیم.مراد تحلیل مسائل سیاسی روز نیست که در توانش هم نداریم،بلکه حفظ انسجام خود ماست.
سلام
انسان باشی وبی تفاوت به سیاست ؟ سیاست مگر فن اداره کردن جامعه نیست ؟ وقتی فن پیشه ای بر سر کار نباشد ریسمان از کف چنان میرود که همه سیاست پیشه می کنند که آبی بر آتش بریزند
اما افسوس که این شرر قرن هاست که بر جان ماست
به قول کارل اشمیت"زندگی سراسر سیاست است،حتی زمانی که تصمیم می گیریم که غیر سیاسی عمل کنیم باز هم سیاستی اتخاذ کردیم"
مراد من در آنجا این است که به سیاست ورزی علاقه ای ندارم.سیاستفاقتصاد،فلسفه و... در زندگی روزمره هر کسی وجود دارد و همزاد زیستن در این کره خاکی هستند.اینکه در اینها بخواهیم فعالیت کنیم تا حدودی استعداد و بخش بیشتری شرایط اجتماعی است
در این نوشته ( صدقه سر ) را دوست نداشتم
شاید دوست نداشتن هم مناسب احساسم نباشد
جوری آزار دهنده بود
اتفاقا کلمه ای بود که خودم هم گیرش بودم.ولی واژه دیگری که با متنم جور باشد نیافتم،یا به ذهنم نرسید
آدرنو آدم اخلاق مداری بود صرف نظر از ناراحتی قومی اش از نازی ها .
احساسات شاعرانه هم می تونه یک نوع واکنش به ظلم و جور باشه.
در مورد وبلاگی که اشاره کردی فکر می کنم هرکس آزاده که اون طور که به ذهنش میرسه بنویسه. هرچند برای قشری خوشایند نباشه. فکر نمی کنم که ما صلاحیت قضاوت دیگران را داشته باشیم. این خانم هم می تونه در باغ باشه یا نباشه. از ذهن خودش مطالبی را می نویسه. همین طور که ما هر یک از دریچه نگاه خود به اوضاع نگاه می کنیم.
البته تو این حق را داری که دلگیر بشی . چون دلگیر شدن یا نشدن یه موضوع شخصیه که به خودت مربوطه. اما مرز تشخیص انصاف و منصف از غیر انصاف چیزی نیست که به سادگی بیان بشه.
حساسات شاعرانه هم می تونه یک نوع واکنش به ظلم و جور باشه
قبول دارم،این حرف منطقی ست
در مورد وبلاگی که اشاره کردی فکر می کنم هرکس آزاده که اون طور که به ذهنش میرسه بنویسه. هرچند برای قشری خوشایند نباشه. فکر نمی کنم که ما صلاحیت قضاوت دیگران را داشته باشیم. این خانم هم می تونه در باغ باشه یا نباشه. از ذهن خودش مطالبی را می نویسه. همین طور که ما هر یک از دریچه نگاه خود به اوضاع نگاه می کنیم.
اتفاقا باید هر کسی آزادی داشته باشد تا بنویسد.حرف من فقط این بود که اگر او چنین چیزی نوشته جای تعجب ندارد.همین.قضاوتی در کار نبود
در مورد دلگیر شدن شاید باید بیشتر فکر کنم.
شاید نمی توان از همه انتظار داشت که اعصاب نوشت را داشته باشند
سلام باور کنید من هم عین شما دارم رنج میبرم. احتمالا دارم خودم رو به کوچهی علی چپ میزنم تا برای زندگی اعصابی آرام داشته باشم.
احتمالا من چون محدود به سن و سال خودم هستم چنین توقعی در من ایجاد شده است.شما و همسرتان شاید حق داشته باشید.نمی دانم
سلام.
سال شمار زندگی من به خون آغشته است. مثلا روزی که آقامون با خانواده برای اولین بار آمدند خانه ما روز هجده تیر سال 78 بود.من متنفرم از این که همه چیز باید ما را یاد خون بیندازد. این بغض گلوی ما را هم میفشارد. خیلی هم قوی است. ولی چه کنیم؟ در این مورد مفصل حرف دارم. خیلی حرف دارم. خودم را به کوچه علی چپ میزنم که وقت خنده از چشمهایم به جای اشک خون شتک نزند به در و دیوار.
سلام
فانی چه کامنت خوبی گذاشته... امروز اصلاً لبخند نزده بودم!
جمله آدورنو خودش شعر است
وقتی این بی تفاوتی به شعر در می آید باید به اصل ماجرا ایمان داشت .
در مورد کامنت پست قبل باید بگم که من هم به شدت به اصلاحات امید دارم نه بر عکس جوگیری خیلی ها انقلاب . انقلاب هر چه را رشته ایم طی این سالها پنبه خواهد کرد.
ما نیز هم
آدرس جدید را از وبلاگ میله...پیدا کردم
بدلیل پیشه کردن صبر جمیل ، فقط اینو بگم که از عاقبت کار بسی بیمناکیم...با نظر الی موافقم گرچه ترسم از این است که راهی دیگری باقی نگذارند...تشنگان قدرت!
مرسی که امدی..آدرسم را در وبلاگ قبلی داده بودم
سلام. بابت آشنایی.
سلام
لااقل آدرسی از خودت میگذاشتی