مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

155:کره خر یتیم

دوران دانشجویی - به طور استاندارد - در مقطع کارشناسی چهار سال است،مدت زمان برگزاری ریاست جمهوری هم هر چهار سال یکبار،خب؟


مسئله این جاست که قشر،گروه و یا افرادی که دغدغه سیاست داشته باشند،لقب فعال سیاسی بدیشان بتوان اطلاق کرد و دارای سابقه زیست تشکیلاتی باشند در ایران کم است،معدودی هم که هستند یا تحت پیگرد قانونی هستند،یا تحت فشار،یا در زندان و یا در اساس بـــُریده،معدودی زیر زیرکی کارهایی می کنند ولی از نظر کمی بسیار قلیل.گروهی هجرت کرده اند و به خارجه رفته اند،دست حاکمیت کوتاه است،این یک مزیت،لیکن تغییر سیاسی نیازمند فعالیت سیاسی ست و بعید به نظر می رسد که حتی اگر تعداد همایش ها فراوان باشند،وارسی ها تخصصی باشند و کارگروه ها حتی منسجم،تا زمانی که از متن جامعه دور هستند بتوانند تاثیر ملموسی در این دیار بگذارند.


در چنین شرایطی ست که حاکمیت - در نظر من - همواره حداکثر استفاده را از قشر دانشجو برده و می برد.برای میلیون ها نفر از دختران و پسرانی که در دوران نوجوانی پشت دیواره کنکور نفس شان حبس می شود و دست شان از هرگونه فعالیت خارج از برنامه کوتاه می شود،دوران دانشجویی و انتخابات ریاست جمهوری بارقه ی ِ امیدی ست که در زیست سیاسی خود و کشور شان بازیگر باشند و گمان برند و احساس کنند که فعالیت سیاسی از ایشان سر زده،در چنین شرایطی ست که تنور انتخاباتی ریاست جمهوری در عمل توسط دانشجویان گرم می شود،پس از برگزاری انتخابات و سرخوردگی و یا پذیرایی شدن توسط باتوم،دانشجو  دستش می آید که قضیه از چه قرار است،اما فرصت دست داشتن و فکر کردن در چنین فضایی - دانشگاه - از دانشجو سلب می شود،باید پس از زندگی دانشگاهی به فکر گرفتن لقمه ای و خوردن ماستشان باشند،دور تازه ای از دانشجویان وارد میدان می شود و دوباره بار همان آش همان کاسه.


دور باطل:تریبون های آزاد در دانشگاه،حرف زدن ها و زد و خورد های سیاسی،بالا گرفتن التهاب در فضای سیاسی و پس از مدتی آرام شدن قضیه و فراموش شدن ماجرا تا چهار سال دیگر،دانشجویانی دیگر،انتخاباتی  دیگر

154:وقاحتی که تمامی ندارد

برادرم از دیده ها و ثبت کرده های دوستش می گوید،فرتور هایی از فاجعه ای که می توانست اتفاق بیفتد اگر قدری این طرف ها بود :سروان،سیستان.می گوید منطقه ای که در آن زمین چنین لرزیده آن چنان کم جمعیت و فقیر هستند که خیل عظیم جمعیت در چادر ها زندگی می کنند.زلزله اگر بیاید بر سر چادر و یا کپــــــــَــر چه می آید؟احتمالا ً دیرک اش را می لرزاند و لــَختی مردم را شوکه.خانه های قدیمی را مخروبه،مردمانی را آواره.


با خود می گویم که احوالات زلزله را از سیمای وطنی پی جویی کنم.شبکه ها را بالا و پایین می کنم.مجری ای نشسته است و مشخصات سروان و سیستان را می گوید.تعدادی از شبکه ها هم به زیر نویس زدن اکتفا نمودند.نه کسی سراغی از شاهدان عینی می گیرد و نه کسی تصویری از آنچه گذشته به اشتراک می گذارد،مبادا مردم بدانند واقعا ً چه گذشته.

قدری می گذرد،چند ساعتی.مجددا ً سرکی می کشم،ارتباطی اگر هست تلفنی ست با مسئولان منطقه،بازهم خبری از خانه های مخروبه ومردم نیست.شبکه های خارجه هم ترجیح می دهند بیشتر بر روی بمب گذاری بوستون مانور کنند تا آنچه در ایران گذشته،بخشی از آن شاید بدین سبب که در ایران خبرنگاری ندارند.


روز بعدش کنجکاو می شوم تا ببینم که تا چه حد پوشش می دهند حادثه را.پای تی وی نشسته ام که می بینم و می شنوم که از مسئولان و کارشناسان مربوطه تقدیر می شود که گل کاشته اند و این پیروزی آن هاست که چنین واقعه ای تلفاتی کم داشته ست !


...


اینکه زلزله ای با این شدت در منطقه ای کم جمعیت حادث شده شاید از نیک روزی های این کشور بود که اگر در مناطق پر ازدحام رخ می نمود چه فاجعه ای می شد.اما کم تلفات بودن را مصادره به مطلوب کردن و آن دیار محروم را کمتر به تصویر کشیدن را تنها با یک واژه می توانم توصیف کنم: وقاحت.


براستی با کدام منطقی می توان وقوع زلزله در مناطق نیمه بیابانی و به دنبالش کم تلفات بودنش را نشانه ای کارآمدی مدیران جمهوری اسلامی دانست؟با این حساب اگر زلزله ای شدید در صحرای کالاهاری و یا بیابان های شیلی اتفاق افتد و تلفاتی ندهد،دال بر تخصص و مسئولیت پذیری مدیران کشور های شمال آفریقا و آمریکای جنوبی ست؟!