هنگام اثاث کشی در خانه ای که سالها در آن زندگی کرده ای،خرت و پرت هایی به پــُست آدمی می خورد که حیرت می کند.یک دسته از این خرت و پرت ها کتاب هایی بودند که زمان هفت یا هشت سالگی می خواندم.
تقریبا ً به محض دیدنشان شوکه می شوم،لحظه ای غریب برای آدمی مثل من.یادم می افتد که همین کارتن سحر آمیز را همان ایام جدا کرده بودم و در درونش قدری از خرت و پرت های کودکی ام را تــِپانده بودم که سالهای سال بعد اگر دیدمشان مروری باشد بر خاطراتم،تعدادی کارت های ماشین،مجله ماشین،برگه های امتحانی،کارت های صد آفرین (!) و لوح تقدیر و کتاب ها و...
روی کارتن را حسابی چسب زده بودم که مبادا گذر ایام و تحت فشار قرارگرفتن از نفس بیندازتش.دور اندیشی خوبی بود.اگر ماشین زمانی در اختیار داشتم سرکی به قدیم می زدم حسابی از آن کودک ِ کنجکاو عشق ِ چسب تشکر می کردم،خرت و پرت ها را یکی یکی رو می کنم !
پ.ن.1: حال جالبی دارم
پ.ن2: به همین سرعت وبلاگم دو ساله شد !
پ.ن.3: مشغول جا به جا شدن هستیم،پروسه ای زمان بر و ملال آور و بیش از همه اینها شادی بخش
این پیدا کردن چیزهای قدیمی معرکه است. منم از این بسته ها بسیار دارم و هر بار هم که بهشون میرسم دوباره با همان لذت سابق میخنم و نگاه میکنم!
آخی
به به سلام محمدرضاخان
خوب شد به فرموده تان گوش نکردم و پیش از اوایل اسپند به اینجا سر زدم! مشتاق خواندنتان بودیم !
تولد دوسالگی وبلاگتان مبارک.
سلام رفیق جان ام...
داشت ام من هم شبیه این کارتن را و حسرتا که نیست شد...
ضمن تبریک بخاطر دوساله شدنتان
جالب نوشتی موفق باشی
درود .
خاطرات ... خاطرات ... خاطرات...
کم کم داریم می پذیریم که فقط گذشته ها روزهای خوبی بوده اند ! امید به آینده دارد خفه مان می کند انگار !!!
شاد باشی و ماندگار .
بدرود