مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

150:مسلمانان،میراث ژوراسیک را !

تشکیل ثروت های زیر زمینی شاید میلیون ها سال زمان ببرد،ولی مصرف آن در مقیاس میلیون سال،در چشم بر زدنی آن را به فنا می دهد،در واقع این گونه که بشریت از زیر خاک هورت می کشد و به فضای اطراف حوالت می دهد،ظاهرا ً چند دهه دیگر بیشتر مهمان ما نیست.آن وقت تکلیف شن زار های جهان سوم که به فروختن اش به اجنبی و تــُخس گردن در گلوی شهروندان کشور عادت کرده اند چه می شود؟


عده ای نفت را عامل تمام بدبختی ها می دانند،گفته ای به غایت رایگان و مختص گپ و گفت های تاکسی و واگن های مترو،در واقعیت تاریخی کشف نفت گشایشی در وضع معیشت ایرانی بوده است،با کشف طلای سیاه بود که پادشاهان ایرانی از دید زدن بانوان پاک دامن خارجه - کاری که ناصر الدین شاه در آن استاد بود - دست شستند و خیالات ِ به سوی تمدن بزرگ بر سر نشاندند - کاری که محمد رضا شاه در آن استاد بود -  و یا وارثان معمم شان پاره ی ِ تن اسلام در شرق مدیترانه را در یافتند.چنان چه نفتی کشف نمی شد و سرمایه ای راهی ِ خزانه نمی شد احتمالش بود که چونان همساده ِ شرقی مان در گیر ترور بازی و طالبان سروری باشیم.


گاهی که به این فکر می کنم آن گونه که ما در مسیر توسعه تاتی تاتی می کنیم،آیا اساسا ً می توان به گام نهادن در توسعه یافتگی در آینده ای حتی دور امید داشت؟


149:مخالف ِ عقیده ی ِ مخالف؟

تصور کنید مردمی را که خورشید را می پرستند،برایش قربانی می کنند،قربان صدقه اش می روند و در برابرش دعاهای متفاوتی دارند،حال اگر زن و یا مرد دانشمندی از راه برسد و خورشید را در کانون مطالعات خودش قرار بدهد،با روشی که از  شیوه های ِ علم اوست،خورشید را کند و کاو کند و بگوید در مرکز منظومه شمسی ست و تعدادی سیاره به دورش می گردند و تنها یکی از ستاره های بزرگ کهکشان راه شیری ست و این خود یکی از فراوان کهکشان های موجود در جهان ست و...و دستاورد هایش را بیان کند،آیا توهینی به منتقدان ِ خورشید - پرستش کرده است؟


گمان نکنم.


موضوع شاید تسویه حساب با دوران نوجوانی خودم باشد،خود ِ اسبق و نه سابق،که هر زمان مخالفی و یا منتقدی گفتاری و یا جــُستاری می نوشت که در ردیه،نقد و یا حتی عدم انطباق با عقاید من بود،بیرق احترام به عقیده دیگران را بالا می گرفتم و چونان پیامبری خشمگین وارد میدان می شدم.


موضوع شاید نیم نگاهی هم به موضع مسلمین و مسلمات داشته باشد،آن چنان که من در کلیت ِرفتارهای مسلمانان دیده ام،هر وقت که کسی به دیدگاه و باورهایشان - که مورد تایید مومنین نیست - می اندازد سریع دست به کار شده و برچسب زدن و انگ زدن را آغاز می کنند،یا برچشب هایی نظیر ک.ــافر و مـ.ـرتد و دهـ.ـری و یا دست نشانده و بی اخلاق و بی تمدن و غیره.


وجه غالب ماجرا ظاهرا ً تاکنون چنین بوده ست: تکفیر و انگ زدن به ناموافقان فکری و یا ناباوران،بی آنکه محتوای فکری شان چندان جدی انگاشته شود.


پ.ن:در ادامه ی ِ دو متنی که خواندم می نویسم این پست را،[ اینجا] و [اینجا]

ناگفته مشخص است که این نوشته نه ردیه ای ست و نه تاییده،بلکه تداعی شده ی ِ همان دو پست

148:لطفا ً دلتان تنگ نشود

ساعت 12:12 نیمه شب است.همساده مان بساط رنگ کردن دیوار ها و تعویض کابینت ها گرفته است.یک هفته ای ست که هر شب بساط داریم،بامب... بامب... بامب... بامب.سر و صدایی به غایت گوشخراش و آزاردهنده.مهمان هم برایشان می آید هم همین بساط است،سر و صدای فراوان تا پاسی از شب،بی رعایت حال دیگران.چند باری بالا رفتیم و تذکر دادیم،افاقه نکرده،نمی تواند هم داشته باشد،اثر داشتن هر تذکری نیازمند در اختیار داشتن و باور داشتن مرجعی برای رجوع کردن است،وقتی چنین مرجعی وجود ندارد و یا به جایی گرفته نمی شود،اثر کردنش چه جای پرسش؟


همین امروز مواردی از این دست را دیدم:مردی که دم عید موزاییک های پیاده رو را عوض می کرد و نخاله اش را در کنار ساختمان خالی می کرد،فردی که از کود هایی که شهرداری پای درخت ها کوت کرده،خاک و کود می دزدید،زنی که مبل ها و تشک تخت را در خانه تکانی  لابد ضایعات به نظر می رسید را انداخت کنار خانه و موارد دیگر...


گاهی واقعا ً برایم سوال است که عزیزان خارجه نشینی که با آب و تاب از ایران می گویند دلتنگ مردمش می شوند، آیا نود درصد تاریک لیوان را هم می بینند؟


...


چندی پیش مستندی می دیدم در باب اینکه گویا دولت ها و سیاستمداران هلند به فکر چاره جویی افتادند و در جهت درمان بسیاری از احشام (غالبا ً مسلمانی) که از صحاری جهان سوم راهی ِ آن دیاران می شوند تدابیری بیندیشند  تا به جای اینکه سودای تغییر فرهنگ کشور میزبان و یا گهگاه رفتاری های تروریستی داشته باشند،خود را با فرهنگ میزبان سازگار کنند.به گمانم مشابه طرحهایی از همین سنخ در این دیار نه مستحب موکد،که واجب عینی ست،هر چند که این نیز خوشـــخیالی ست سوغات ِ سر و صدای همساده






147:دور اندیشی کودکانه

هنگام اثاث کشی در خانه ای که سالها در آن زندگی کرده ای،خرت و پرت هایی به پــُست آدمی می خورد که حیرت می کند.یک دسته از این خرت و پرت ها کتاب هایی بودند که زمان هفت یا هشت سالگی می خواندم.


تقریبا ً به محض دیدنشان شوکه می شوم،لحظه ای غریب برای آدمی مثل من.یادم می افتد که همین کارتن سحر آمیز را همان ایام جدا کرده بودم و در درونش قدری از خرت و پرت های کودکی ام را تــِپانده بودم که سالهای سال بعد اگر دیدمشان مروری باشد بر خاطراتم،تعدادی کارت های ماشین،مجله ماشین،برگه های امتحانی،کارت های صد آفرین (!) و لوح تقدیر و کتاب ها و...


روی کارتن را حسابی چسب زده بودم که مبادا گذر ایام و تحت فشار قرارگرفتن از نفس بیندازتش.دور اندیشی خوبی بود.اگر ماشین زمانی در اختیار داشتم سرکی به قدیم می زدم حسابی از آن کودک ِ کنجکاو عشق ِ چسب تشکر می کردم،خرت و پرت ها را یکی یکی رو می کنم !


پ.ن.1: حال جالبی دارم

پ.ن2: به همین سرعت وبلاگم دو ساله شد !

پ.ن.3: مشغول جا به جا شدن هستیم،پروسه ای زمان بر و ملال آور  و بیش از همه اینها شادی بخش

146: بیست و دو بهمنــیــات

انفجار ما،انقلاب کور بود