-
نود و پنج
سهشنبه 12 اردیبهشت 1391 23:33
گ مان می کنم بزرگترین تصمیمی که بلافاصله پس از نخستین بار عزیمت به استادیوم می گیرم این باشد:دیگر راهی ِ استادیوم آزادی نشوم. سه ساعت پیش از شروع بازی به استادیوم رفته بودم،آن هم در حالی که جای نشستنم توسط یکی از دوستان رزرو شده بود.از همان حول و حوش ساعت دو،دو نیم - بازی ساعت پنج آغاز می شد - شعار غالب بر تماشاچیان...
-
نود و چهار
شنبه 2 اردیبهشت 1391 15:23
د ر ایستگاه مترو،دو دلداده می بینم که دستان یکدیگر را گرفته اند و به نظر تا دیدار بعد در حال بدرود گفتن اند.زمان خداحافظی، دختر پسر را سمت خود می کشد،می بوسـ.ـد و می رود.عمل که در صورت با هنجارهای گفتاری فرهنگ کشور ناسازگار است؛با این حال یا مردم ندیدند و یا توافق عمومی و نهانی در کار بود که نقدا ً نادیده بگیرند.در هر...
-
نود و سه
سهشنبه 29 فروردین 1391 23:48
ه ر چند با در نظر گرفتن استاندارد های حاکم وطنی در عرصه ی ِ ذهنیت،ممکن است فردی سخت گیر جلوه کنم،ولی باید بگویم که رویکردم در عرصه جسمانی توام با تسامح و تساهل است و حدالامکان بر جسمم سخت نمی گیرم.این یعنی - به قول قدما - جوارح و جوانح مرا زندگی هست راحت (!) .در مقام مثال بر پاهایم سخت نمی گیرم و هر زمان که احساس کنم...
-
نود و دو
چهارشنبه 23 فروردین 1391 22:50
ا عتبار دوستم نزد من،بی شباهت به تابعی اکیدا ً نزولی در دامنه ای محدود، نبود.روز به روز پایین تر از از دیروز.روز آخر فقط مبهوت نگاه اش می کردم و به ادبیات سخیف اش گوش می سپردم و آن چنان در نظرم حقیر به نظر می رسید که ارزش دهن به دهن شدن، نداشت.رفیق ِ قابل احترام ایام دور اکنون در برابرم به مـــِــستر کودی بدل شده بود...
-
نود و یک
شنبه 19 فروردین 1391 20:43
د رهای واگن مترو، مایوسانه نیمه بسته می شوند،سوت می کشند،و از نو باز می شوند.تنی چند از شبه انسان ها در میانه درها ایستاده اند و حاضر به قبول مسئله نیستند که براستی واگن مترو جا ندارد.مامور مترو آمده و به کمک چند تن پشت در مانده،تلاش می کند که مسافران را حالی کند که در واگن جا برای سوزن انداختن نیست و چه برسد به...
-
نود
سهشنبه 15 فروردین 1391 00:11
ت اپاله ای ست مجسم که قبای انسانی به تن دارد.آن طور که از بــر و رو پیداست سختی به تن ندیده که هیچ،بسی رفاه و حال ها که تجربه نکرده ست.لباس ها که مشخص است فی ِ کلانی برایش پرداخت شده و دست هایش آنچنان اسایش دیده ست که به گمانم بزرگترین سختی اش بلند کردن قاشق و چنگال استیل بوده.روی هم رفته پسری ست کم حرف و زمان های...
-
هشتاد و نه
پنجشنبه 10 فروردین 1391 01:48
آیا نرسیدن ما حاصل یک تقدیر ناخواسته بود؟ د ر واقعیت،دایره اقوام ما آنچنان اندک است که به جا آوردن صله ارحام در صبح تا ظهری خاتمه می یابد.پدربزرگ پدری - همین اواخر - پنجاه و چند سال پیش در سانحه ای جوانمرگ شد و پیرو آن مهلتی برای ازدیاد نسل فراهم نشد و در ادامه نه بچه های عمو و نه عمه ای.در خانواده مادری وضع کمی بهتر...
-
هشتاد و هشت
چهارشنبه 2 فروردین 1391 23:54
ر و به روی خانه مادربزرگم پارک کوچکی بود؛ مامن توله های مردم که یک دم آرام نمی نشستند و هیچ جنبنده دو پا یا چهار پایی را آرام نمی گذاشتند.یکی از آنها را با اسم رمز فــــَــتـــَل مشخص کرده بودم،با بیست کیلو وزن برای ذله کردن منطقه ای کفایت می کرد. نخستین روز عید که هوای صله ارحام به سرمان زده بود به دیدن مادربزرگ رفته...
-
هشتاد و هفت
یکشنبه 21 اسفند 1390 23:01
با الهام از داستان یوسف پیام دار که خواب دیده بود که ستارگان آسمان ها سجده اش می کنند - حالا اینکه ستاره ها چگونه سجده می کنند براستی جای سوال! - تعداد زیادی متن در سر دارم که دستانم را سجده می کنند تا به تکاپو افتند و این بی نواها را از عالم ذهن به عالم عین رهنمون کنم.افسوس که دم عید است و سرهای مخاطبین شلوغ و...
-
هشتاد و شش
شنبه 13 اسفند 1390 01:07
د ر ایران، سنتی دیرینه ست که جماعت مدام از ناآگاهی مردم بنالند و یکدیگر را به خوانش کتاب دعوت کنند.در سیمای وطنی برنامه های عریض و طویل راه می انداختند و به ملت کتاب معرفی می کردند،که غالب موارد نگارش سه تن بود:امام راحل،شهید پرافسور مطهری و شهید آوینی. به پیروی از رسمی چنین،و برای نشان دادن اینکه بهای کتاب آنچنان که...
-
هشتاد و پنجمین
پنجشنبه 4 اسفند 1390 23:21
ن قل است که بانویی آدرنالین افراز که در پوشش اش کمی سستی به خرج داده بود،به نزد مربی اسب سواری اش رفت تا نشان دهد در سوارکاری براستی هنرمند شده،اسب را گرفت و چرخی دورمیدان سوارکاری زد و سپس از مربی اش پرسید:«هــــُــنرمو دیدید؟». مربی هم جواب داد :«دیدم،ولی نمی دونستم اسمش هنر بود.» حکایت انتخابات شده، -انتخابات ما رو...
-
هشتاد و چهارمین
سهشنبه 25 بهمن 1390 01:02
ی ک سوال ساده:تا چه حد می توان دل به ارزش های زیبا شناسانه حاکم بر عرف جامعه داد؟ یک سوال دیگر:در زمانی که زیبادیده شدن آشکارا در عناد با راحتی قرار می گیرد،انتخاب کدام یک ارجح است؟ چینی های عهد بوق اعتقاد داشته پاهای زنان هر چه کوچک تر زیبا تر،بر همین اساس کفش ها - یا پاپوش های - چوبی کوچکی درست می کردند و دختران را...
-
هشتاد و سومین
سهشنبه 18 بهمن 1390 01:21
پیرمردی دله دزد،چند باری به محوطه کتاب فروشی آمده بود تا هر چیزی که دم دستش می رسد سوغاتی ببرد.یک بار درست به موقع سر رسیدم و قابل ندیدم که سر و صدا راه بیندازم،گفتم برود و باز نگردد،پس از چند ماه از نو پیدا شد،در حینی که در حال گشت و گذار بین وسایل خرت و پرت های بیرون بود به همراه دوستم دیدمش و به محض دیدن ما به شتاب...
-
هشتاد و دومین
پنجشنبه 13 بهمن 1390 00:48
ح الا دیگر چند سالی می شود که به یاری پول بادآورده و تنی چند از نیروهای خودجوش بسیج،در و دیوار های موسسات آموزش عالی به مناسبات دهه فجر و ورود امام راحل مالامال از تصاویر انقلابی می شود،می تواند آزمایشی جالب باشد که اگر پول و سوبسید و هماهنگی های از پیش تعیین شده ای در کار نباشد،آیا محض خاطر خدا حتی یک پوستر هم به در...
-
هشتاد و یکمی
دوشنبه 10 بهمن 1390 23:06
با کیفیت بالاتر [ کلیک ] و یک موضوع بیات شده دیگر[ کلیک ]
-
هشتادمین
یکشنبه 2 بهمن 1390 20:14
ب ه یاد دایی ابراهیم،که عمری با وقار و طمانینه زیست و امروز دیگر،تلاشش برابر سرطان بی ثمر ماند... [ کلیک ]
-
هفتاد و نهمین
جمعه 30 دی 1390 20:36
ک ل روزم خلاصه شده در بی هدف دور اتاق راه رفتن،روزهایی که گمان می کنم باید کاری را انجام می دادم و در انجامش ناتوان بودم،یا گاهی احساس می کنم که تمام فضای اطرافم زنجیری شده به دور دستان و پاهایم گره بسته در مواردی چنین دوست دارم بروم و بی هدف بدوم...بدوم و بدوم و بدوم و درست آن لحظه ای که آخرین رمق ام هم خرج شده،دراز...
-
هفتاد و هشتمین
شنبه 24 دی 1390 23:11
غ البا ً در شکل گیری ذهنیت های انسان ِ جدید،از سه تن از بزرگان عرصه تامل نام می برند که نوع نگاه و نگرش ما به خویشتن - کائنات را دستخوش تغییرات جدی کردند.نخست کوپرنیک که با دستاورد علمی او ما دیگر در زمینی در مرکز جهان قرار نداشتیم،بلکه سیاره ای در میان باقی سیارات و ستاره های جهان محسوب می شدیم.پس از او داروین بود که...
-
هفتاد و هفتمین
سهشنبه 20 دی 1390 22:30
م ی دانم که نوشتن کلماتی چنین در دنیای وبلاگستان و کتاب خوانان وطنی که عمری را به شعر خوانی و خود شاعر پنداری گذرانده اند،چقدر خطرناک است،نخست بدین جهت که نفس چنین کلامی می تواند عده ی ِ بی شماری را - دست بر قضا از نزدیکان هستند - را برنجاند و در مرحله بعد و کم رنگ تر،در روزگاری چنین دیگر زمانه ی ِ احکام کلی صادر...
-
هفتاد و ششمین
شنبه 17 دی 1390 00:31
ن قل است که بسیاری از جوندگان،توانایی پیش بینی وقوع سیل را دارند و چنانچه احساس کنند بارانی که می بارد؛ منجر به سیل می شود و سیل از مسیر لانه ی ِ ایشان می گذرد،کاسه و کوزه را جمع می کنند و می زنند به چاک.خانه که برود زیر آب حداقل تن ِ خودشان هم در مصیبت نباشد.پاره ای دیگر از جانداران که چنین توانایی هایی را ندارند پس...
-
هفتاد و پنجمین
یکشنبه 11 دی 1390 22:47
در این سرمای پاییز و زمستان،حتی زیاده از حد راه رفتن با تجهیزات کامل هم هولناک است و دست و دماغ را سرخ می کند،چه برسد به خوابیدن زیر برف و بارانش و در دمایی حول و حوش صفر.با این حال در یکی از پارک های در گذر، مردی را می دیدم که بر روی چمن های پارک بساط کرده و خوابیده،چند باری که از بالای سرش رد شدم پتو را بر روی سر...
-
هفتاد و چهارمین
پنجشنبه 8 دی 1390 23:52
ب ا یکی از دوستان شاعرم شرط بسته بودم که شعر "حجم"با "احمدرضا احمدی" آغاز شده و شعر "موج نو" با "یدالله رویایی"؛و او جدای از اینکه وارد شرط بندی شده از اینکه در حیطه تخصصی او شرط بندی صورت گرفته بسیار رنجیده بود.امشب که رسیدم خانه در دم رفتم و چک کردم و دیدم که هیهات بد اشتباهی...
-
هفتاد و سومین
دوشنبه 5 دی 1390 22:59
ا ز معایب نکره شدن و شصت مـــَن ریش در آوردن این است که برای لوس کردن و کمی محبت خریداری کردن نیاز است که انواع و اقسام ژانگولربازی ها را درآورد.مثلا باید برای یک سرماخوردگی ساده کلی ادا و اطوار در آورد،یا حرکاتی کرد که بتوان جلب توجه کرد و یا هر راهکار دیگری. راهکارهایی چنین و غالبا ً در قامت مردانه ،در قالب کارهایی...
-
هفتاد و سومین
یکشنبه 4 دی 1390 22:57
آ نچه که گوشه ای از عکس ها و فیلم های حماسه نهم دی ماه نشان می دهد به راستی قابل توجه است و به عنوان برگ زرینی می تواند در تاریخ ثبت شود.صف های طویل اتوبوس ها که آمده اند حماسه آفرینان را به خط اول کارزار برسانند در عکس های هوایی رخی نشان می دهند و فیلم ها نشان می دهند که کارگزاران خط نخست با چه زحمتی اندکی توشه -...
-
هفتاد و دومین
جمعه 2 دی 1390 21:46
ی عنی نمی توانید تصور کنید تا چه حد نـــَــســـَـــخ این حسم: برای مدتی،خانه ای کنار دریا داشته باشم و بروم صبح های زود،زمان بالا آمدن خورشید و درست زمان طلوع،نسیم دریایی بر وجودم بپیچد و تا می توانم کنار ساحل راه بروم.یعنی دیوانه ام می کند تصورش. این جاست که دیگر هر گونه خصیصه دنیای متمدن،از علم آموزی و کار و کسب ثوت...
-
هفتاد و یکمین
دوشنبه 28 آذر 1390 22:51
اث ر خستگی مفرط و یا بی حواسی؟ دیشب به جای اسپری مردانه،اسپری خوشبو کننده زیر بغل گرفتم و امروز رفتم یک عطر زنانه خریدم ! برای پرهیز از ضرر مالی بیشتر نقدا ً دور اسپری خوشبو کننده را خط کشیدم !
-
هفتادمین
شنبه 26 آذر 1390 23:28
ن خوابیدن زیر لوستر،بستن کمربند ایمنی حتی زمانی که عقب نشسته ام،همراه داشتن لباس زاپاس از بیم چاییدن در سرما و موارد مشابه دیگری همگی کارهایی هستند که دیرباز به «جون دوستی» شــُهره ام کرده اند و صد البته که بنده هیچ ابایی از پذیرفتن این صفت ندارم ! واقعیت این است که من از آن دسته افرادی نیستم که بیایم طوماری در شماتت...
-
شصت و نهمین
سهشنبه 22 آذر 1390 23:35
د ر صفحه اصلی سرویس های وبلاگی ِ ایرانی،لیستی وجود دارد که تمامی کسانی که وبلاگ - صاحاب هستند حتما ً آن را دیده اند.از تفریحات و کنجکاوی های گهگاهی ام،این است که لیست اسم ها را ببینم و بروم ببینم نوشته ها چه ارتباطی با عنوان ذکر شده دارند.برخی اما خیلی جالبند،اسم و فامیل خودشان را روی وبلاگ می گذارند،مثلا:وبلاگ شخصی...
-
شصت و هشتمین
پنجشنبه 17 آذر 1390 15:13
ساعت یازده شب پس از یک پیاده روی طولانی به خانه رسیدم،یازده تا دوازده شام و حمام،دوازده تا دو گپ و گفت با تنی چند از دوستان و بعد ساعت دو نیمه شب به سرم زد که گوش به نوای موسیقی بسپارم،یک ساعتی دور اتاق راه رفتم و شـــنفتن و شـــِنُفتن و شــِنُفتن...حسابی کیفور شده ام. و بعد ساعت سه یادم می افتد باید فیلمی را برای...
-
شصت و هفتمین
دوشنبه 14 آذر 1390 17:19
ا ینکه چگونه و مهم تر از آن،کــــِــی می میریم برای خودش می تواند مسئله ای بغرنج و البته هولناک باشد،اما برای بسیاری اینکه کجا هم دفن می شوند مسئله ی ِ مهمی ست.در وصیت نامه های بسیاری از کهنسالان ذکر شده که در کجا دفن شوند:نظیر صحن امام زاده ها و یا گورستان خاصی و یا حتی آرامشگاههای فامیلی. در مورد اول لابد طمع ماسیدن...